با جستوجو در ميان آيه ها و واژه هاي قرآن به كلماتي برميخوريم كه ميتوانند به معناي گروهي از انسانها باشند. كلماتي مثل ناس، اناس، قريه، قوم و اُمّت كه لازم است هر يك، به طور جداگانه و البتّه به صورت اجمال مورد بررسي قرار گيرند.
مباحث اين فصل، يك سلسله مباحث جامعهشناسي پردامنه و وسيع است كه نظريههاي فراواني درباره آن وجود دارد؛ مباحثي مثل تعريف جامعه، اصالت داشتن يا اعتباري بودن جامعه و نيز تأثير و تأثّر فرد و جامعه از يكديگر.
پرداختن به اين مباحث، نهتنها مقصود اصلي ما نيست، بلكه ما را از هدف اصلي كه همانا بررسي علل انحطاط جوامع از ديدگاه قرآن است، بازميدارد. بنابراين، در حدّ ضرورت؛ يعني به مقدار آشنا شدن با موضوعهاي بالا و به عنوان پيشنيازِ مباحث آينده كه ممكن است به آنها نياز داشته باشيم و در نهايت، رسيدن به يك اصل موضوع، به آنها خواهيم پرداخت.
بديهي است راه براي پرسش و بحث در موضوعهاي ارائه شده در اين گفتار، باز و اصول موضوعه انتخاب شده، هرگز به معناي حرف آخر نيست و حقّ نقد و نظر براي ديگران محفوظ است.
جامعه يكي از متداولترين واژههايي است كه در عرف و محاورههاي روزانه، در مجامع علمي و رشتههاي تخصّصي مختلف، بسيار از آن استفاده ميشود. اين واژه، معاني بسيار متنوّعي دارد. نظريهها و ديدگاههاي گوناگون و نيز تعريفهاي متفاوتي از آن ارائه شده است كه به پارهاي از اين مباحث ميپردازيم.
جامعه در لغت
جامعه واژهاي عربي و از ريشه جمع، اسم فاعل و مؤنث جامع است. در زبان فرانسه "Societe"و در زبان انگليسي "Society"، به معناي دوست، رفيق متّحد و همراه1 به كار برده شده است.
واژه جامعه به صورت اسم به كار رفته و معاني بسيار زيادي دارد؛ از جمله: غُل و قيد، ديگ بزرگ، اجتماع، مجتمع، حوزه، حلقه، هيئت اجتماع، مردم يك كشور يا يك شهر يا دِه يا دانشگاه.2
تعريف جامعه
هر يك از صاحبنظران جامعهشناسي، در تعريفي كه از جامعه ارائه دادهاند، بر روي يك عنصريا محور تكيه و بر آن اساس، جامعه را تعريف كردهاند:
1. بعضي در تعريف خود، روي عنصر نيازمندي به معناي عام آن تكيه كرده و گفتهاند: جامعه، معمولاً به گروهي از مردم اطلاق ميشود كه به منظور تأمين نيازمنديهاي مادي و معنوي خود جمع ميشوند و روابط و مناسبات اجتماعي ميان آنها برقرار ميشود.3
2. بعضي ديگر، علاوه بر نيازمندي، مجموعه عقايد و آرمانها را مورد توجّه قرار داده و گفتهاند: جامعه، مجموعهاي است از انسانها كه در جبر يك سلسله نيازها و تحت نفوذ يك سلسله عقيدهها و آرمانها در يكديگر ادغام شده و در يك زندگي مشترك غوطهورند.4
3. برخي از جامعهشناسان عنصر روابط انساني را مورد دقت قرار داده و گفتهاند: جامعه، مجموعه روابط انساني است كه ميان افراد برقرار ميشود.5
4. بعضي بر عنصر اشتراك پافشاري كرده و آوردهاند: جامعه، دستهاي از مردم هستند كه به اشتراك زندگي ميكنند و ميكوشند از طريق همكاري و معاضدت، وسايل زندگي خود را تأمين كنند و نسل را استمرار و دوام بخشند.6
5. عدّهاي علاوه بر اشتراك، روي عنصر وسعت و دوام تأمّل كرده و چنين آوردهاند: جامعه، گروه وسيع و پر دوامي است مركّب از كثيري زن و مرد و كودك كه وجوه اشتراك فراوان دارند و براي بقاء و استمرار خود همكاري ميكنند.7
6. گروه ديگري بر عنصر همكاري تأكيد ميكنند و ميگويد: هر جامعهاي بايد از افراد انساني يا اشخاصي تشكيل شود كه باهم همكاري ميكنند و همين همكاري است كه آنان را به اجزاء يك ساخت يا الگو تبديل ميكند.8
ادوارد وستر مارك9 مردمشناس انگليسي نيز همين نظر را دارد. او ميگويد:جامعه را گروهي از مردم تشكيل ميدهند كه با همكاري يكديگر زندگي ميكنند.10
اينها نمونههايي از تعاريف ارائه شده براي جامعه بود. در تعاريف ديگر، روي عناصري مثل خودبسندگي11، فرهنگ12، سازمان13 و يا استقلال سياسي14 تكيه شده است. با دقت در تعريفهاي ارائه شده، اين نكته آشكار ميگردد كه عناصر مورد تأكيد در تعاريف، بعضا مشترك هستند مثل عناصر استمرار و دوام و روابط انساني و همكاري و البته در هر تعريف روي يكي از آنها تأكيد شده است.
در حال حاضر، درصدد مقايسه تعاريف ياد شده نيستيم، ولي ذكر آنها اين ادّعا را تأييد ميكند كه هنوز تعريفي جامع و مانع، به گونهاي كه براي همه قابل قبول باشد، ارائه نشده و حتّي خود جامعهشناسان هم به اين مسئله اذعان دارند كه لفظ جامعه داراي ابهام است.
سالوادور كينر در كتاب جامعهشناسي خود ميگويد: ... جامعه، وسيعترين گروه ممكن است و به همين دليل، غالبا مفهوم كشدار و مبهمي در نظر ميآيد....15
پس از بيان نمونههايي از تعريفهاي ارائه شده براي جامعه، نكتهاي كه بايد به آن توجّه داشت، اين است كه چنانچه بخواهيم يك تعريف ساده و اجمالي ارائه دهيم، مشكلي وجود ندارد و تمامي تعاريف گذشته، ميتوانند به عنوان تعريفي اجمالي، بلكه بالاتر و بهتر از يك تعريف اجمالي تلقّي شوند و ما هم در پايانِ همين مبحث، تعريف خود را ارائه خواهيم داد، ولي چنانچه يك تعريف حقيقي و منطقي جامع و مانع مورد نظر باشد، بايد اذعان كرد دست يافتن به چنين تعريفي آسان نيست؛ چون دستيابي به چنين تعريف جامعي، پيشنيازهايي دارد كه از جمله آنها ميتوان به مباحثي چون اصالت داشتن يا اعتباري بودن جامعه، رابطه فرد با جامعه و جامعه با فرد، قانونمند بودن جامعه و... اشاره كرد. اين مباحث، يك سلسله مسائل جامعهشناختي است كه با روشن شدن اينها، در واقع حقيقت جامعه آشكار ميگردد و آن وقت است كه ميتوان تعريف نسبتا دقيقي از جامعه ارائه داد. نكته ديگر اينكه مباحث ذكر شده، مباحث نظري است و جامعهشناسان بر اساس ديدگاههاي خاصي كه نسبت به موضوعهاي بالا دارند، نظريههاي متفاوتي ارائه ميدهند. در واقع بايد گفت بر اساس هر ديدگاه، تعريفي از جامعه ارائه ميشود كه متفاوت از ديدگاه ديگر است.
حال با توجّه به قرآني بودن موضوع اين نوشتار و نيز با توجه به اينكه براي رسيدن به اهداف خود نيازي به تعريف جامع نداريم، همان تعريف اجمالي كه نمايي از جامعه به ما ارائه ميدهد، با تمام نواقص و ضعفهايش16 براي مقصود اين بحث كفايت ميكند. بنابراين، براي رسيدن به چنين تعريفي تلاش نميكنيم و با ارائه تعريف نسبتا قابل قبولي كه عناصر محوري تعاريف گذشته را در خود جاي داده، بحث را به انجام ميرسانيم: جامعه، مجموعهاي بزرگ و خودبسنده از افراد انسان است كه روابط گوناگون، مشترك و متقابل و نسبتا پايداري، آنها را به هم پيوند ميدهد.17
همچنين شايد بتوان تعريفي عامتر از تعريف قبل ارائه داد. به گونهاي كه دايره شمولش وسيعتر از تعريف بالا باشد. در اين تعريف، فقط يك عنصر، محور قرار ميگيرد و آن عنصر وحدت است؛ يعني ميتوان ادّعا كرد كه هر گروه و دستهاي از انسانها كه دور هم جمع شده و جهت وحدتي داشته باشند، جامعه را تشكيل ميدهند: ... به نحو كلي ميتوان گفت كه در هر موردي كه بتوان براي گروهي از مردم وجه جامع و جهت وحدتي اعتبار كرد، اطلاق لفظ جامعه بر آن گروه رواست، چه گروه مردان متأهل يك ده كوچك باشد و چه گروه انسانهايي كه از بدوِ خلقت تا كنون پديد آمدهاند و از ميان رفتهاند.18
اين تعريف آخر را به عنوان يك تعريف لفظي (نه حقيقي و منطقي) قابل قبول ميپذيريم تا در صورت نياز در بحثهاي آينده به آن استناد كنيم.
معادلهاي جامعه در قرآن
معادل واژه جامعه در زبان عربي مجتمع است كه البته هيچكدام از آنها در قرآن به كار گرفته نشده است. بنابراين، اكنون اين مسئله را پي ميگيريم كه در قرآن، براي رساندن مفهوم جامعه، از چه واژههايي استفاده شده است. در پاسخ به اين مسئله، با توجّه به تعريفمان از جامعه، بايد در محضر قرآن قرار بگيريم و كليه واژههايي را كه به معناي گروهي از انسانها به كار گرفته شده، پيدا كرده و از ميان آنها، هر واژهاي كه به مطلوب ما نزديكتر است، انتخاب كنيم.
با جستوجو در ميان آيهها و واژههاي قرآن به كلماتي برميخوريم كه ميتوانند به معناي گروهي از انسانها باشند. كلماتي مثل ناس، اناس، قريه، قوم و اُمّت كه لازم است هر يك، به طور جداگانه و البتّه به صورت اجمال مورد بررسي قرار گيرند.
1. قوم: اين واژه، 383 بار در قرآن به كار رفته19 و... البتّه شكل به كار گرفته شدن آن متفاوت است. واژه قوم در قرآن به صورتهاي مختلف، از جمله نكره، معرفه به ال، مركّب، مفرد20 و ... ديده ميشود، ولي اين امور، در اصل مسئله دخالتي ندارد.
اين واژه دو بار به معناي گروهي از مردان21 به كار رفته و در ساير موارد، به معناي گروهي از انسانها آمده است.
با تأمّل در آيهها اينگونه برداشت ميشود كه اين واژه، در مورد گروهي از انسانها به كار رفته كه به اعتبار ملاكي مثل خون، نژاد، پيروي از يك فرد و...22 دور هم جمع شده و يك واحد تلقي شدهاند. مثلاً در آيه وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ؛ و قوم نوح [نيز] پيش از آن [اقوام نامبرده همين گونه هلاك شدند]؛ زيرا آنها مردمي نافرمان بودند. (ذاريات: 46) دو بار واژه قوم به كار رفته است. جهت وحدت در مورد اول اين است كه همگي در تحت زعامت و رهبري نوح و مورد خطاب دعوتهاي ايشان بودهاند و در مورد دوم، جهت وحدت اين است كه همگي يا بيشتر آنها فاسق بودهاند و علّت وحدتشان فسق است.
2. ناس23: اين واژه به معناي گروهي از انسانها آمده و 24 بار در قرآن به كار رفته است. واژه ناس بدون الف و لام به كار نميرود و به چند معنا آمده است: از جمله همه انسانهايي كه در يك مقطع زماني زندگي ميكنند، گروهي از انسانهاي همزمان كه داراي جهت مشترك هستند و كساني كه مخاطب يك گويندهاند.24
أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنا إِلي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبينٌ؛ آيا براي مردم شگفتآور است كه به مردي از خودشان وحي كرديم كه: مردم را بيم دِه و به كساني كه ايمان آوردهاند، مژده ده كه براي آنان نزد پروردگارشان سابقه نيك است؟ كافران گفتند: اين [مرد] قطعا افسونگري آشكار است. (يونس: 2)
در اين آيه، قدر متيقن اين است كه مراد از النّاس گروه خاصي هستند كه جهت مشترك دارند. مثل اينكه مخاطبِ يك نفر هستند يا از يك رهبر پيروي ميكنند.
3. امت: ديگر واژهاي كه به معناي گروهي از انسانها 25در قرآن آمده، واژه امّت است و 64 بار به كار رفته است. اين واژه در قرآن در معاني متعددي به كار رفته است: زمان26، مقداري از زمان27، پيشوا، رهبر و سرمشق28، روش، شيوه، كيش و آيين29 و گروهي از جانداران.30 واژه امّت علاوه بر معاني ذكر شده، به معناي گروهي از انسانها نيز استعمال شده كه موارد آن نيز كم نيست و در تمام آنها جهت وحدت نيز وجود دارد.
وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسْقُونَ؛ و چون به آب مدين رسيد، گروهي از مردم را بر آن يافت كه [دامهاي خود را ]آب ميدادند. (قصص: 23) اين آيه درباره حضرت موسي عليهالسلام است كه وقتي بر سر آب مَدْيَن رسيد، گروههايي از مردم را ديد كه مشغول آب دادن به دامهاي خود بودند. در اين آيه، واژه امّت به گروهي از انسانها اطلاق شده كه جهت وحدت نيز داشتند و آن جمع شدن در اطراف آب، براي آب دادن به حيوانات بود.
4. قريه31: واژه ديگري كه در قرآن به معناي گروهي از انسانها آمده، قريه است كه 56 بار تكرار شده است.
قريه در اصل لغت به معناي جايگاه زيست مردمان32 است و اين معنا مطلق بوده و هر جايگاه كوچك يا بزرگي را شامل ميشود و بر اساس همين معناست كه در تفسير آيههاي متعددي كه اين واژه در آنها به كار رفته و همين معنا اراده شده، يك مضاف در تقدير گرفتهاند مثل: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها؛ و چون بخواهيم شهري را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا ميداريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند. (اسراء: 16) در اين آيه، گفتهاند: مضافِ اهل در تقدير است؛ يعني آيه در اصل نهلك اهل قرية33 بوده است.
اين معناي لغوي بود، ولي بنا بر نظر بعضي بزرگان34، قريه مترادف با مدينه است و مراد ايشان از مدينه، دقيقا همان واژه جامعه در زبان فارسي و مجتمع در زبان عربي است و از آن، گروهي از انسانها را كه در سرزميني ساكنند و حكومتي واحد دارند35 اراده ميكنند و ميگويند: در زبان فارسي امروز، بهترين يا تنها معادل قريه، همان جامعه است.36
اگر تفسير بالا را از قريه بپذيريم، آنگاه اين مطلب را ميتوان پذيرفت كه تنها در صورتي ميتوان بر گروهي از انسانها قريه (جامعه) اطلاق كرد كه يك جهت وحدت و اشتراكي، آنها را دور هم جمع كرده باشد؛ چرا كه بدون اين جهت، هيچ گاه عدّهاي دور هم جمع نخواهند شد. قرآن هم براي قريه دانستن گروهي از انسانها... داشتن يك جهت وحدتِ اعتباري را كافي ميشمارد.37
5. اُناس: آخرين واژهاي كه در قرآن به معناي گروهي از انسانها آمده، واژه أُناس38 است و فقط 5 بار تكرار شده و در تمام اين موارد به معناي گروه است، ولي با توجّه به سياق آيهها و نشانههاي موجود، مراد گروهي از انسانهاست، نه گروه غير انسان و يا گروه اعم از انسان و غير انسان؛ مثل: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ؛ [ياد كن] روزي را كه هر گروهي را با پيشوايشان فرا ميخوانيم. (اسراء: 71) و أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ؛ آنان را از شهرتان بيرون كنيد؛ زيرا آنان كسانياند كه به پاكي تظاهر ميكنند. (اعراف: 82)
همان گونه كه مشهور است، أناس به معناي گروهي از انسانها آمده و نيازي به توضيح ندارد.
جمعبندي بحث بالا، اين است كه با توجّه به تعريف عامّي كه از جامعه ارائه داديم، ميتوانيم در قرآن واژههايي را بيابيم كه دقيقا منطبق بر همان معنا باشد و پنج واژهاي كه روي آنها تأمّل شد، از مواردي هستند كه ميتوانند با معناي جامعه يا مجتمع منطبق باشند و اين مقدار در اين قسمت از بحث كفايت ميكند.
اصالت داشتن يا اعتباري بودن جامعه
طرح موضوع بالا، خارج از حوصله اين نوشتار است و خود به تنهايي نياز به طرح موضوعي مستقل دارد، ولي در عين حال به عنوان يك پيشنياز براي بحثهاي اصلي اين نوشتار لازم است ديدگاه خود را در اين موضوع به طور شفّاف بيان كنيم و براي اين منظور، ناچاريم مقداري درباره آن توضيح دهيم.
پيش از پرداختن به اين موضوع، يادآوري اين نكته ضروري است كه اهميّت اين بحث از آن جا ناشي ميشود كه چنانچه جامعه يك امر اعتباري باشد و وجودي جداي از وجود افراد برايش قائل نباشيم و در حقيقت اين افراد باشند كه جامعه را تشكيل ميدهند، بايد پذيرفت كه تحوّلات جامعه، به دست افراد است و هرگونه تغيير و تحوّلي كه در جامعه به وجود آيد، نتيجه عملكرد خوب يا سوء افراد آن جامعه است. نتيجه چنين ديدگاهي اين است كه بايد انحطاط يا تعالي جوامع را در انحطاط يا تعالي افراد آن جستوجو كرد و راه حلهاي پيشنهادي براي هدايت به سوي تعالي يا جلوگيري از انحطاط آن، بايد به سمت افراد نشانه روند، ولي اگر اين ديدگاه به اثبات برسد كه جامعه يك وجود حقيقي دارد، نه اعتباري و داراي وجودي مستقل از افراد است و افرادش اعتباري هستند، نتيجه اين ميشود كه ممكن است براي انحطاط يا تعالي جامعه، عواملي غير از عوامل انحطاط يا تعالي افراد وجود داشته باشد و در نتيجه، راه حلهاي پيشنهادي براي جلوگيري از انحطاط يا هدايت به سوي تعالي، بايد متوجّه خود جوامع باشد نه افرادش؛ چون بر اساس اين نظريه، افراد خارج از وجود جامعه، حقيقت و واقعيتي ندارند.
به طور كلّي، درباره موضوع اصالت داشتن يا اعتباري بودن جامعه ديدگاههاي مطرح شده را ميتوان به دو قسم گرايشهاي جامعهگرا و فردگرا تقسيم كرد كه هر كدام، طرفداران بسياري در ميان جامعهشناسان غيرمسلمان دارند و آنها مطالبي را براي اثبات ادّعاي خود آوردهاند كه مجالي براي پرداختن به آنها نيست.40
كساني هستند كه وجود جامعه را به عنوان يك مقوله خاصي منكرند و ميگويند جامعه مجموعهاي است از افراد و از اينجاست كه بحث درباره نوع خاص بودن جامعه به ميان ميآيد ...
بعضي در انتقاد به اصالت افراد ميگويند: اينها فراموش ميكنند كه خواه در طبيعت و خواه در جامعه، مجموع، داراي خواصّ معيّن است، علاوه بر خواص اجزا. همچنانكه در قطره كه يك جزئي از اقيانوس است، كشتيراني امكانپذير نيست و يا در آن حيوانات بزرگ نميتوانند زندگي كنند. در فرد پديدههايي از قبيل انقلاب، بحران، جنگ، تحولات رژيم سياسي و سيستم اقتصادي و امثال آن ديده نميشود. اگر اين خواص در جزء هم وجود داشته باشد، باز هم به واسطه كيفيّات مخصوص خود، از همان خواص كه در كلّ وجود دارد فرق ميكند. درست است كه انسان مجموعهاي از سلّولهاست، ولي داراي خاصيّتي است كه سلول فاقد آن خاصيّت است و از آن جمله، خاصيّت انديشيدن...؛ لذا ميتوانيم بگوييم كه اجتماعْ نوع خاصي "SuesGenersi"است.41
در ميان انديشمندان اسلامي معاصر42 نيز به نظر ميرسد در ابتداي امر، هر دو گرايش طرفداراني دارد. كساني كه تصوّر ميشود جامعهگرا هستند، مستنداتي از آيههاي قرآن ميآورند مبني بر اينكه قرآن براي جامعه نوعي زندگي سواي از افرادش، در نظر ميگيرد و اموري را به جامعه نسبت داده كه نميتوان آنها را به افراد نسبت داد.
جامعه، مركّب حقيقي است از نوع مركّبات طبيعي، ولي تركيب روحها و انديشهها و عاطفهها و خواستها و ارادهها و بالاخره تركيب فرهنگي، نه تركيب تنها و اندامها... . افراد انسان كه هر كدام با سرمايهاي فطري و سرمايهاي اكتسابي از طبيعت، وارد زندگي اجتماعي ميشوند، روحا در يكديگر ادغام ميشوند و هويّت روحي جديدي كه از آن به روح جمعي تعبير ميشود مييابند. اين تركيب، خود يك نوع تركيب طبيعي مخصوص به خود است كه براي آن شبيه و نظيري نميتوان يافت. اين تركيب از آن جهت كه اجزاء در يكديگر تأثير و تأثّر عيني دارند و موجب تغيير عيني يكديگر ميگردند و اجزاء، هويّت جديدي مييابند، تركيب طبيعي و عيني است، امّا از آن جهت كه كلّ و مركّب به عنوان يك واحد حقيقي وجود ندارند، با ساير مركّبات فرق دارد؛ يعني در ساير مركّبات طبيعي تركيب، تركيب حقيقي است؛ زيرا اجزاء در يكديگر تأثير و تأثّر واقعي دارند و هويّت افراد، هويّتي ديگر ميگردد و مركّب هم يك واحد واقعي است؛ يعني صرفا هويّتي يگانه وجود دارد [و] كثرت اجزاء تبديل به وحدت كلّ شده است، امّا در تركيب جامعه و فرد، تركيبْ تركيبِ واقعي است؛ زيرا تأثير و تأثّر و فعل و انفعال واقعي رخ ميدهد و اجزاء مركّب كه همان افراد اجتماع اند، هويّت و صورت جديد مييابند، امّا به هيچ وجه كثرت تبديل به وحدت نميشود و انسان الكلّ به عنوان يك واحد كه كثرتها در او حل شده باشد، وجود ندارد؛ انسان الكل همان مجموعه افراد است و وجود اعتباري و انتزاعي دارد.
... آيات كريمه قرآن، [اين] نظريه را تأييد ميكند... . قرآن مسائل مربوط به جامعه و فرد را به گونهاي برداشت ميكند كه [اين ]نظريه تأييد ميشود. قرآن براي امّتها (جامعهها) سرنوشت مشترك، نامه عمل مشترك، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصيان قائل است.
بديهي است كه امّت اگر وجود عيني نداشته باشد، سرنوشت و فهم و شعور و طاعت و عصيان معنا ندارد. اينها دليل است كه قرآن به نوعي حيات قائل است كه حيات جمعي و اجتماعي است. حيات جمعي صرفا يك تشبيه و تمثيل نيست؛ يك حقيقت است، همچنانكه مرگ جمعي نيز يك حقيقت است: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ؛ و براي هر امتي اجلي است؛ پس چون اجلشان فرا رسد، نه [ميتوانند] ساعتي آن را پس اندازند و نه پيش. (اعراف: 34)
و اين حيات به امّت تعلق دارد نه افراد. بديهي است كه افراد امّت، نه با يكديگر و در يك لحظه بلكه به طور متناوب و متفرّق، حيات فردي خود را از دست ميدهند.
كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعي إِلي كِتابِهَا؛ هر امّتي به سوي كارنامه خود فراخوانده ميشود. (جاثيه: 28)
زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ؛ براي هر امّتي كردارشان را آراستيم. (انعام: 108)43
همانطور كه ميبينيم، مطابق اين ادّعا، ظاهرا جامعه حيات جمعي دارد و آيههاي قرآني هم گواه بر اين مسئله هستند. در مقابل، بعضي ديگر از انديشمندان44 چنين نظريهاي را ردّ ميكنند و براي جامعه، حقيقتي جز افراد آن قائل نيستند و تمام ادلّه عقلي و نقلي قائلان به اصالت جمع را پاسخ ميدهند:
بعضي از دانشمندان و نويسندگان هم بر اين باورند كه جامعه خود از نوعي حيات كه مستقل از حيات يكايك افراد است برخوردار ميباشد؛ هرچند اين حيات جمعي، وجود جدايي از وجود حيات فردي ندارد، بلكه در افراد پراكنده شده و حلول كرده است. بنابراين، جامعه قوانين و سنّتي متمايز از قوانين و سنّت حاكم بر اعضاي خود دارد كه بايد شناخته شود. اجزاء جامعه كه همان افراد انسانند، استقلالِ هويّت خود را، ولو به نحو نسبي، از دست ميدهند، ولي در عين حال، استقلال نسبيشان محفوظ است؛ زيرا حيات فردي و فطري و مكتسبات فرد از طبيعت، به كلّ در حيات جمعي حلّ نميشود. در حقيقت انسان با روحيات و دو روح و دو من زندگي ميكند: يكي حيات و روح من فطري انسان كه مولود حركات جوهري طبيعت استو ديگري حيات و روح من جمعي كه زاييده زندگي اجتماعي است و در من فردي حلول كرده است.
اگر مراد فلاسفه و دانشمندان علم الاجتماع اين باشد كه بشر بيش از يك من ندارد و همين منِ واحد است كه هم گرايشهاي فردي دارد و هم گرايشهاي جمعي و بشر گاهي در راه تأمين مصالح و منافع گروهي كه بدان تعلّق دارد، از مصالح و منافع شخصي خود چشم ميپوشد، ما با آن موافقت كامل داريم. در نامگذاري و تشبيه، مضايقهاي نيست.
ولي اگر سخناني از اين قبيل به معناي اثبات دو نفس و من در هر انسان باشد، به كلّي مردود است.
نفس آدمي موجودي است واحد و بسيط كه در عين بساطت، داراي مراتب و شئون و قوا و نيروهاي متعدد [است ](النفس في وحدتها كلّ القوي). بنابراين، اعتقاد به دو روح و دو هويّت براي هر انساني كاملاً سخيف و باطل است.45
ايشان در بخش ديگري از مطالبشان، به طور تفصيل ادلّه نقلي و عقلي جامعهگرايان را نقد كرده و ردّ ميكنند،46 نتيجهاي كه ايشان از تمام ادلّه و براهين عقلي ميگيرند اين است كه:
آنچه همه اين قسم استدلالات اثبات ميتواند كرد، تأثير و تأثّر و فعل و انفعالات افراد اجتماع است كه البته مورد شك و انكار كسي نيست.47چنانچه كسي به گفتههاي اين دو بزرگوار - كه بخشي از آنها را نقل كرديم - مراجعه كند و با دقّت آن را مورد مطالعه قرار دهد، به اين حقيقت دست مييابد كه اختلاف نظر ميان اين دو بزرگوار جدّي نيست؛ يعني هرچند شهيد مطهري ميفرمايد: جامعه، مركب حقيقي است48 و از نظر ايشان، افراد اجتماع كه در كنار يكديگر جمع شدهاند، هويّت روحي جديدي پيدا ميكنند كه از آن به روح جمعي49 تعبير ميكند، ولي بلافاصله خود ايشان ميگويد كه اين تركيبِ حقيقي، يك تركيب طبيعي منحصر به فرد است كه براي آن شبيه و نظيري نميتوان يافت.50 بايد گفت به اين دليل كه اين تركيب از آن جهت كه اجزاء در يكديگر تأثير و تأثّر عيني دارند و موجب تغيير عيني يكديگر ميگردند و اجزاء، هويّت جديدي مييابند، تركيب طبيعي و عيني است، ولي از آن جهت كه كلّ و مركّب به عنوان يك واحد واقعي وجود ندارد، با ساير مركّبات طبيعي فرق دارد.51
همانگونه كه ميبينيم، ايشان هرچند براي جامعه هويّت جديدي قائل هستند، ولي در عين حال، افراد جامعه را ذوب شده در اجتماع و بدون اختيار، مثل اجزاء يك مركّب حقيقي نميدانند كه بعد از تركيب، هم هويّت و هم استقلال خود را از دست ميدهند. بنابراين، ايشان ضمن اينكه تصريح ميكند: جامعه از نوعي حيات مستقل از حيات فردي برخوردار است،52 ولي در عين حال ميگويد:
هرچند اين حيات جمعي وجود جدايي ندارد و در افراد پراكنده شده و حلول كرده است.53
يا در جاي ديگر مينويسد:
اجزاء جامعه كه همان افراد انساناند، استقلالِ هويّت خود را ولو به طور نسبي از دست داده، حالت ارگانيزه پيدا ميكنند، ولي در عين حال استقلال نسبي افراد محفوظ است؛ زيرا حيات فردي و فطريات فردي و مكتسبات فرد از طبيعت، به كلّي در حيات جمعي حلّ نميگردد.54
بايد بگوييم كه شهيد مطهري رحمهالله به ظاهر يك جامعهگرا هستند، ولي بيانصافي است اگر ايشان را به چشم يك جامعهگراي افراطي، همچون جامعهگرايان غيرمسلمان بنگريم كه براي فرد در اجتماع هيچ نقشي قائل نيستند و فرد را ذوب شده در اجتماع ميدانند و براي فرد وجودي غير از وجود جامعه در نظر نميگيرند؛ چون از گفتههاي ايشان آشكار ميگردد كه وي فرد را در جامعه ناديده نميانگارند و او را موجودي بياراده و اختيار نميدانند. بله البتّه ايشان بر وحدت حقيقي تأكيد دارد و به همين دليل با توجّه به چنين نگرشي، در تمسّك به آيههاي قرآن، استنباط ميكنند كه قرآن براي امّتها (جامعهها) سرنوشت مشترك، نامه عمل مشترك، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصيان قائل است.55
در مقابل، حضرت آيت اللّه مصباح يزدي نظر ديگري دارد و چيزي به نام روح جمعي را كه به معناي زندگي و روح جمعي كه زاييده زندگي اجتماعي باشد، نميپذيرد:56 نفس آدمي موجودي است واحد و بسيط كه در عين بساطت، داراي مراتب و شئون و قوا و نيروهاي متعدّد [است ](النفس في وحدتها كلّ القوي). بنابراين، اعتقاد به دو روح و دو هويّت براي هر انسانْ كاملاً سخيف و باطل است.57
بايد گفت ايشان كاملاً فردگرا هستند و بر اين مطلب اصرار دارند. بنابراين، تمام استدلالهاي طرف مقابل به آيات قرآن را، پاسخ ميداد. خلاصه كلام58 ايشان اين است كه منافاتي ندارد فرد هويّت واقعي و حقيقي خود را داشته باشد و در عين حال، عضوي از جامعه بهشمار آيد و جامعه هم داراي وحدت مفهومي و ماهوي باشد، نه حقيقي.
نكته مهم از نظر ما اين است كه متوجّه باشيم ديدگاه اين دو انديشمند مسلمان در اين مسئله، داراي نقطه مشترك است و ما ميتوانيم در بحثهاي آينده به آن متكي باشيم.
پس مرحوم شهيد مطهري رحمهالله، براي افراد جامعه يك هويّت نسبي قائل هستند و آنها را در جامعه بياراده و اختيار نميدانند. اين همان نقطه مشتركي است كه ما در پي آن هستيم؛ يعني در عين حالي كه ظاهرا اختلاف نظر وجود دارد، ولي هر دو بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه فرد در جامعه به گونهاي استقلال دارد، اگرچه به شكل نسبي.
شهيد مطهري رحمهالله ميگويد: حقيقت اين است كه از نظر فلسفي، همه تركيبهاي حقيقي را نميتوان يكسان شمرد... هر اندازه كه تركيب در سطح بالاتر قرار گيرد، اجزاء نسبت به كلّ استقلال نسبي بيشتري پيدا ميكنند و نوعي كثرتِ در عين وحدت و وحدتِ در عين كثرت پديد ميآيد؛ چنانكه در انسان ميبينيم كه در عين وحدت، از كثرت عجيب برخوردار است كه نهتنها قوا و نيروهاي تابعه، كثرت خود را تا اندازهاي حفظ ميكنند، بلكه نوع تضاد و كشمكش دائم ميان قواي دروني او برقرار ميگردد. جامعه راقيترين موجود طبيعت است و استقلال نسبي اجزاء تركيب كنندهاش بسي افزونتر است. پس، از آن نظر كه افراد انسان كه اجزاء تشكيل دهنده جامعهاند، از عقل و ارادهاي فطري در وجود فردي و طبيعي خود، مقدّم بر وجود اجتماعي برخوردارند و به علاوه، در تركيب مراتب مادّي طبيعت، استقلال اجزاء محفوظ است، افراد انسان يعني روح فردي، در مقابل جامعه يعني روح جمعي، مسلوبالاختيار نيست.59
تا اينجا دريافتيم كه شهيد مطهري، هرچند به ظاهر يك جامعهگراست، ولي براي افراد جامعه، يك استقلال و هويّت نسبي قائل است كه بر اساس آن افراد ميتوانند در جامعه نقش آفرين باشند و به همين دليل است كه ايشان تأثير و تأثّر فرد و اجتماع را ميپذيرد.
از سوي ديگر، آيتاللّه مصباح نيز ضمن اينكه يك فردگراي مطلق است و تمام ادله عقلي و نقلي جامعهگرايان را پاسخ ميدهد، در پايان چنين نتيجه ميگيرد: پس براي وجود حقيقي و شخصي داشتن جامعه، نه استدلال فلسفي و نه برهان عقلي داريم و نه شواهد علمي و مؤيّدات تجربي و نه آيات قرآني و دليل نقلي.60
با اين حال، ميبينيم كه ايشان، مسئله تأثيرپذيري فرد از جامعه و اينكه ميان فرد و جامعه نوعي تعامل وجود دارد را كاملاً ميپذيرد، ولي اين مطلب به معناي اين نيست كه ايشان براي جامعه، وجودي مستقل و جداي از وجود افراد قائل باشد، بلكه مراد ايشان از جامعهاي كه بر افراد تأثيرگذار است، اكثريت افراد آن جامعه است كه باز هم در اينجا، اصالت به افراد بشر داده شده است. ايشان در مواردي كه فرد در اجتماع، مجبور ميشود به دليل فشارهاي اجتماعي، از بعضي كارها دست بردارد يا بعضي كارها را برخلاف ميل باطنياش انجام دهد، ميفرمايد: مبارزه، در واقع بين فرد و جامعه نيست، بلكه ميان فرد و ساير افراد (يا اكثريت افراد) است.61
و در جاي ديگر مينويسد: آنچه واقعا وجود دارد، يكايك انسانهاست و انديشهها، باورها، احساسات، گرايشها و خواستههاي هر يك از آنان... خلاصه آن كه صلاحانديشي و آيندهنگري خود فرد است كه وي را از پوييدن راه خلاف بازميدارد، نه نيروي قاهر و جبّار جامعه. ازاينروست كه اگر فردي به امدادهاي غيبي پشتگرم باشد يا از محروميت از حقوق (و حتّي از كشته شدن) نهراسد (مانند انبياء الهي صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين) يا در قيد نام و ننگ نباشد، از مبارزه با قوانين و افكار عمومي رويگردان نخواهد شد.62
در اين بحث كوتاه، به اين نكته اشاره كرديم كه هرچند اين دو انديشمند اسلامي، در ظاهر باهم اختلاف نظر دارند، ولي امكان جمع اين دو نظر وجود دارد و با دقّت و تأمّل در گفتههاي هر دو بزرگوار، ميتوان به يك نقطه مشترك رسيد. اين نقطه مشترك، عبارت است از وجود مستقل فرد در جامعه، ولو به شكل نسبي و تأثيرگذار بودن فرد در اجتماع و تأثيرگذار بودن جامعه در فرد و اين نكتهاي است كه براي هر دو بزرگوار قابل قبول است و همين مقدار براي ما كفايت ميكند و ما ميتوانيم ادعا كنيم كه از نظر انديشمندان اسلامي، انسان موجودي مستقل است و هم اوست كه سرنوشت خود را در جوامع رقم ميزند و چنانچه افراد يا جوامعي دستخوش انحطاط يا تعالي قرار گيرند، اين معلول عملكرد خود انسانها و تصميمهاي جمعي آنهاست و تحوّل مجدد آنها نيز به دست خودشان است و اين انسانها و جوامع هستند كه فرهنگ و تمدّن را شكل داده و ميسازند. بنابراين، هر برنامهاي كه بخواهد براي تحوّل طرّاحي شود، بايد ابتدا براي افراد جوامع و سپس در قوانين اجتماعي برنامهريزي شود و با تحوّل در افراد اجتماع و قوانين حاكم بر جوامع است كه ميتوان تغيير و تحول ايجاد كرد.
تأثير متقابل جامعه و فرد
يكي از مباحثي كه دستكم لازم است به عنوان يكي از اصول موضوعه به آن اشاره شود؛ چون بحث تفصيلي آن خارج از اهداف اين نوشتار است، مسئله تأثير و تأثّر فرد و جامعه نسبت به يكديگر است.
پس از قبول اين نكته كه جامعه، حقيقتي جداي از حقيقت و ماهيت افرادش ندارد و اين افراد جامعه هستند كه اصالت دارند و جامعه، اعتباري است، جاي طرح اين پرسش است كه با توجّه به اعتباري بودن جامعه، آيا ميتوان اين نسبت را به آن داد كه بر افرادش تأثيرگذار است يا از افرادش متأثر ميشود؟ و اگر چنين است، مفهوم آن چيست؟ يعني مراد از تأثير و تأثّر يك امر اعتباري كه داراي ماهيت و حقيقتي مستقل نيست، نسبت به افرادي كه حقيقت مستقل دارند، چيست؟
البتّه در اينكه فرد و جامعه يكديگر را تحت تأثير قرار ميدهند و از يكديگر متأثّر ميشوند، جاي شك و ترديد نيست و گويا يك امر بديهي و ضروري است و نيازي به استدلال و اثبات ندارد و دليل آن هم وجود حقايق عيني موجود در طول تاريخ بشريّت است. دانشمندان علوم اجتماعي و جامعهشناسان، پس از مطالعات و تحقيقات و مباحثات و مجادلات فراوان، امروزه به اين نتيجه رسيدهاند كه نه فرد يكسره متأثّر از جامعه است و نه جامعه يكسره متأثّر از فرد، بلكه بايد از تأثير متقابل فرد و جامعه سخن گفت.63
مراد از تأثير جامعه در فرد يا تأثّر جامعه از فرد چيست و چگونه اين امر اعتباري تأثير و تأثّر دارد؟ ظاهرا با توجّه به اين نكته كه براي جامعه يك وجود حقيقي و مستقل جداي از افرادش قائل نشديم، ناچاريم اين تأثير و تأثّر را چنين توجيه كنيم كه تأثير جامعه در فرد، به معناي تأثير اكثريت افراد جامعه در فرد است و تأثير جامعه در فرد، فقط به معناي تأثير اكثريت افراد جامعه در فرد يا افراد خاص خواهد بود64و چنين نحوه تأثير و تأثّري قابل اثبات است و شايد بتوان بهترين نمونه آن را، متأثّر شدن نوجوانان كشورمان از جامعه و محيط زندگيشان و متأثّر شدن جامعه اسلامي ايران از حركت و قيام امام خميني رحمهالله دانست.
در بحث تخصّصي اين موضوع، دانشمندان به بررسي عوامل مؤثّر در شكلگيري و تحول شخصيّت فرد پرداختهاند كه در علوم تجربي به اثبات رسيده است. البتّه در مقدار تأثير هر يك از اين عوامل، اختلاف نظرهايي وجود دارد و بعضي از دانشمندان اسلامي هم اين عوامل را مورد بحث و نقد قرار دادهاند و تعدادي از اين عوامل را كه از نظر دين مبين اسلام قابل قبول بوده است، به دقّت بررسي كردهاند كه با توجّه به محدوديت اين نوشتار و تخصّصي بودن موضوع، فقط به آن عوامل اشاره ميشود:65
1. وراثت
2. محيط
3. گذشت زمان (سنّ)
4. فطريات
محيط داخلي (داخل رحم)
محيط خارجي
محيط طبيعي و جغرافيايي
محيط انساني و اجتماعي
خانواده
آموزشگاه
شغل و حرفه
گروه همالان
گروههاي مرجع
و...
5. عوامل غيبي و ماوراء طبيعي از قبيل وحي و الهام كه البتّه عموميت ندارد و مختصّ افراد خاص است.
6. اختيار و اراده آزاد كه مهمترين عامل بوده و نسبت به تمام افراد بشر عموميّت مطلق دارد.
-------
پي نوشت :
1 . منصور وثوقي و علياكبر نيك خلق، مباني جامعهشناسي، تهران، انتشارات خردمند، 1370، چ 12، ص 50.
2 . لغتنامه دهخدا.
3. مباني جامعهشناسي، ص 50.
4. شهيد مطهري، مجموعه آثار، جلد دوم، ص 332.
5. مباني جامعهشناسي، صص 51 و 52.
6. همان، ص 50.
7. همان، ص 50.
8. گوردون چايلد، جامعه و دانش، مترجم: محمدتقي فرامرزي، تهران، انتشارات سهروردي، چ 2، 1364، ص 101.
9. Edward wester marck.
10 . مباني جامعهشناسي، ص 50.
11. دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، درآمدي بر جامعهشناسي، 1363.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان، صص 264 و 265.
16. همان، ص 268.
14. همان، ص 269.
18. محمدتقي مصباح يزدي، جامعه و تاريخ، قم، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي، 1372، چ 2، ص 21.
19. نك: المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم.
20. نك: همان.
21. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسي أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد! نبايد قومي قوم ديگر را ريشخند كند، شايد آنها از اينها بهتر باشند و نبايد زناني زنانِ [ديگر] را [ريشخند كنند]، شايد آنها از اينها بهتر باشند. حجرات: 11
22. جامعه و تاريخ، ص 85.
23. نك: المعجم المفهرس.
24. جامعه و تاريخ، ص 58.
25. نك: المعجم المفهرس.
26. وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلي أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛ و اگر عذاب را تا چند گاهي از آنان به تأخير افكنيم. هود: 8.
27. وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُونِ؛ و آن كس از آن دو [زنداني] كه نجات يافته و پس از چندي [يوسف را] به خاطر آورده بود گفت: مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم. (يوسف: 45)
28. إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتًا لِلّهِ حَنيفًا؛ به راستي ابراهيم، پيشوايي مطيع خدا [و] حقگراي بود و از مشركان نبود. نحل: 120
29. بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ؛ [نه،]، بلكه گفتند: ما پدران خود را بر آييني يافتيم و ما [هم با] پيگيري از آنان، راه يافتگانيم. زخرف: 32.
30. وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ...؛ و هيچ جنبندهاي در زمين نيست و نه هيچ پرندهاي كه با دو بال خود پرواز ميكند، مگر آن كه آنها [نيز] گروههايي مانند شما هستند.... انعام: 38
31. نك: المعجم المفهرس.
32. خليل جرّ، فرهنگ لاروس، سيد حميد طبيبان، تهران، انتشارات امير كبير، 1375، چ 6، ج 2، ص 1364.
33. شيخ أبي علي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1365، چ 1، ج 6 ص 626 .
34. جامعه و تاريخ، ص 89 .
35. همان.
36. همان.
37. همان، ص 90.
38. المعجم المفهرس.
39. اصالت به معناي فلسفي = وجود حقيقي داشتن: وقتي كه سخن از اصالت فرد يا جامعه به مفهوم فلسفي كلمه ميرود، مراد اين است كه آيا فرد وجود حقيقي عيني دارد و جامعه وجود اعتباري، يا جامعه وجود حقيقي دارد و فرد وجود طفيلي و تَبَعي، يا هر دو وجود حقيقي دارند.
40. براي وقوف بر آراء و نظرات انديشمندان و جامعهشناسان غير مسلمان نك: دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، پيشين، ج 1، ص 288 به بعد. همچنين نك: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1417، چ 1، ج 4، صص 95 - 97.
41. لغتنامه دهخدا، ج 16، ص 88 .
42. شهيد مطهري در كتاب جامعه و تاريخ خود مطلبي در اين زمينه آوردهاند كه محورهاي اصلي بحث خود را از مرحوم علاّمه طباطبايي گرفتهاند. براي آگاهي بيشتر نك: مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 2، ص 337 به بعد.
43. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1374، چ 5، ج 2، ص 337، سيد محمدحسين طباطبايي، ج 4، ص 97.
44. استاد مصباح اين نظريه را ردّ ميكند. نك: جامعه و تاريخ، ص 74 به بعد.
45. همان، صص 79 تا 81 .
46. همان، ص 74 به بعد.
47. همان، ص 79 به بعد.
48. مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 2، ص 337.
49. همان.
50. همان.
51. همان.
52. همان، ص 343.
53. همان.
54. همان، صص 343 و 344.
55. همان، ص 339؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 4، صص 95 - 97.
56. جامعه و تاريخ، ص 80 .
57. همان، ص 81 .
58. نك: همان، ص 74.
59. مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 2، ص 349.
60. جامعه و تاريخ، صص 108 و 109.
61. همان، ص 78.
62. همان.
63.همان، ص 173.
64. همان، ص 174.
65. براي آگاهي بيشتر نسبت به عوامل مؤثّر در شكلگيري شخصيت انسان، نك: جامعه و تاريخ، صص 175 تا 199؛ همچنين نك: درآمدي بر جامعهشناسي اسلامي 1، ص 298 به بعد.
منبع : كتاب "علل انحطاط و سقوط جوامع از ديدگاه قرآن"
ommolketab.ir