رمضان ماه مهمانی خدا
قرآن کتاب آسمانی
ذکر ایام هفته
شنبـه » یا رب العالمین
يـك شنبـه » يا ذالجلال و اکرام
دوشنبـه » یا قاضی الحاجات
سه شنبـه » یا ارحم الراحمین
چهارشنبه » یا حی یا قیوم
پنج شنبـه » لا اله الا الله ملک الحق المبین
جمعـه » صلوات بر محمد و ال محمد

اوقات شرعی

روزشمارغدیر

روزشمار غدیر

حکایت های قرآنی

پیمودن ره صدساله به یک شب

User Rating
( 0 Votes ) 

نقل است که ابوبکر ورّاق – از صوفیان و عارفان قرن سوم قمری – فرزندی داشت، به دبیرستان فرستاد. یک روز او را دید که می لرزید و رویش زرد شده، گفت: تو را چه بوده است؟ گفت: استاد، آیتی به من آموخت که حق تعالی می فرماید: (یَوماً یَجعَلُ الوِلدانَ شیباً)(سوره مزمل آیه 17)

از بیم این آیت، چنین شدم پس آن کودک بیمار شد، و هم در آن وفات کرد. پدرش بر سر خاک او می گریست و (خطاب به خود) می گفت: ای ابوبکر! فرزند تو به یک آیت چنین شد که جان داد، و تو چندین سال خواندی و ختم کردی و در تو اثر نمی کند.

طیّ مکان ببین و زمان در سلوک شعر کاین طفل یک شبه ره صدساله می رود.

منبع : montazer.ir

زنى که همیشه بسم الله الرحمن الرحیم می گفت

User Rating
( 0 Votes ) 

در تحفةالاخوان حکایت شده است که مردى منافق زن مؤمنى داشت که در تمام امور خود به اسم بارى تعالى مدد میجست و در هر کار «بسم الله الرحمن الرحیم» میگفت و شوهرش از توسل و اعتقاد او به بسم الله بسیار خشمناک میشد و از منع او چاره نداشت تا آنکه روزى کیسه کوچکى از زر را به آن زن داد و گفت او را نگاه بدارد! زن کیسه را گرفت و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» آن را در پارچهاى پیچید وگفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و آن را در مکانى پنهان نمود و بسم الله گفت.

فرداى آن روز شوهرش کیسه را سرقت نمود و به دریا انداخت تا آنکه او را بى اعتقاد و شرمنده کند.پس از انداختن کیسه در دریا به دکان خود نشست و در بین روز صیادى دو ماهى آورد که بفروشد.مرد منافق آن دو ماهى را خرید و به منزل خود فرستاد که آن زن غذایى از براى شب او طبخ کند.چون زن شکم یکى از آن ماهیان را پاره نمود کیسه را در میان شکم او دید! بسم الله گفت و آن را برداشت و در مکان اوّل گذاشت.چون شب شد و شوهرش به منزل آمد زن ماهیان بریان را نزد او حاضر ساخته، تناول نمودند.آنگاه مرد گفت: کیسه زر را که نزدت به امانت گذاشتم بیاور.آن زن برخاسته، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و آن را در پیش شوهرش گذاشت.

شوهرش از مشاهده کیسه بسیار تعجب نموده و سجده الهى را به جاى آورد و از جمله مؤمنان گردید.

هر چه کنی به خود کنی

User Rating
( 0 Votes ) 

در عهد رسالت سیدالمرسلین (صلى الله علیه وآله) چون این آیه فرود آمد که:«اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُم لاَِنْفُسِکُمْ وَ اِنْ اَسَأْتُم فَلَها.»«اگر کار نیک به جاى آورید براى خود انجام دادهاید و اگر کار بد انجام بدهید به خود باز مىگردد.»

یکى از یاران رسول خدا نظر به جمال این معنى انداخت و شب و روز این آیه را مىخواند.یکى از جهودان را بروى حسد آمد و آتش حسد در نهاد او افروخته گشت و گفت: باش تا من این کار را بر خلق ظاهر کنم.پس قدرى حَلوا بساخت و زهر در آن تعبیه کرد و بدان مرد داد تا آن را بخورد.مرد آن را بستد و به صحرا برون آمد.دو جوان را دید که از سفر مىآمدند و اثر سفر در ایشان ظاهر گشته، آن صحابى ایشان را گفت: نان و حلوا رغبت دارید؟ گفتند: بلى. مرد نان و حلوا پیش ایشان بنهاد.در حال بخوردند و بیفتادند و بمردند.

آن خبر به مدینه رسید، او را بگرفتند و پیش سیدالمرسلین(صلى الله علیه وآله)آوردند.رسولخدا(صلى الله علیه وآله) از وى پرسید: آن نان و حلوا را از کجا آوردى؟ گفت: فلان زن جهود داده است.آن زن را بطلبیدند، چون بیامد، آن دو جوان را بدید و هر دو پسران او بودند که به سفر رفته بودند.زن جهود در دست و پاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) افتاد و گفت: صدق این مقامت مرا معلوم شد که من اگر چه بد کردم با خود کردم، و آن به من بازگشت و تحقیق معنى این آیه بدانستم.

 

ادامه مطلب...

بهانه ای برای خود

User Rating
( 0 Votes ) 

جماعتی به بزرگی گفتند: ما را بترسان و پندی بده. گفت: به خدای که اگر عمل هفتاد پیغمبر به آن جهان برید، چیزهایی شما را پیش آید که هیچ چیز شما را نیاید مگر تن خویش. و کی بود که دوزخ زَفَرتی بود که هیچ فرشته مُقَرَّب بنَماند و هیچ پیغمبر مُرسل، الاّ که از بیم آن به زانو درافتد، تا [جایی که] ابراهیم خلیل الرّحمن گوید که: یا رب! من خلیل توأم، از تو هیچ چیز نخواهم مگر تنِ خویش.

 

در همین هنگام آن بزرگ این آیت برخواند که: «یَوْمَ تَاْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَن نَفْسِها» (نحل، 111) یعنی «آن روز که همی آید هر کسی خصومت همی کند از [بهرِ] تن خویش.» [تن] خصمی کند، روح گوید: تن کرده است و پای و چشم و گوش تو نبودی، من چه توانستمی کردن و از این بلا بِرَسته بودمی؟ یا ربّ! مرا هیچ گناه نیست، گناهْ تن را است. و تن گوید که: یا رب! من جمادی بودم چون پاره ای چوب، این جان بیامد چون شعاع نوری، تا سمع و بَصَر و قوت در من پدید آمد، اگر وی نبودی من چه توانستمی کردن؟ یا ربِّ! عذابْ جان را کن و مرا [عذاب] مکن.

 

خدای عزّ و جلّ گوید که: مثل شما چون مثل آن است که درختی بود و در آن جایْ میوه باشد و زمین گیر و نابینایی آنجا حاضر باشد. زمین گیر را دستْ به میوه نرسد و نابینا میوه نمی بیند. ایشان حیلت سازند، زمین گیر تا نابینا را گوید: بیا تو دست مرا برگیر تا دست من به میوه رسد. ایشان هر دو بسیاری میوه از آن تباه کنند بدین حیلت، غرامت بر ایشان هر دو باشد نه بر یکی. همچنین حال تن و جان که آنچه کردند که جُرم عذاب بر هر دو باشد نه بر یکی.

جوان گناهکار

User Rating
( 0 Votes ) 

جوانی در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله حرکات ناپسندی انجام می داد و بر کارهای ناشایست مشغول می شد.

 

کسی سؤال کرد چگون شد که توبه کردی و پشیمان شدی؟

 

جوان پاسخ داد تا زمانی که پیامبر صلّی الله علیه و آله در قید حیات بود، به این آیه پشتم گرم بود: «وَ مَا کَانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم وَ اَنتَ فیهِم» : «ولی خدا تا تو (پیغمبر رحمت) در میان آنها هستی آنان را عذاب نخواهد کرد» (انفال/۳۳)

 

اکنون که آن درب بسته شده (پیامبر رحلت کرده) پناه به این آیه آورده ام : « وَ مَا کَانَ اللهُ مُُعَذِّبَهُم وَ هُم یَستَغفِرُونَ» : «و نیز مادامی که به درگاه خدا توبه و استغفار کنند باز خدا آنها را عذاب نکند» (انفال/۳۳)

 

هزار و یک حکایت قرآنی/ص۱۲۰