رمضان ماه مهمانی خدا
قرآن کتاب آسمانی
ذکر ایام هفته
شنبـه » یا رب العالمین
يـك شنبـه » يا ذالجلال و اکرام
دوشنبـه » یا قاضی الحاجات
سه شنبـه » یا ارحم الراحمین
چهارشنبه » یا حی یا قیوم
پنج شنبـه » لا اله الا الله ملک الحق المبین
جمعـه » صلوات بر محمد و ال محمد

اوقات شرعی

روزشمارغدیر

روزشمار غدیر

تفسير نمونه

سوره بقره آیه 43-41

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 41 - 43

آيه و ترجمه

وَ ءَامِنُوا بِمَا أَنزَلْت مُصدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرِ بِهِ وَ لا تَشترُوا بِئَايَتى ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيَّىَ فَاتَّقُونِ(41)

وَ لا تَلْبِسوا الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(42)

وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّكِعِينَ(43)

ترجمه :

41 و به آنچه نازل كرده ام (قرآن ) ايمان بياوريد كه نشانه هاى آن با آنچه در كتابهاى شما است كاملا مطابقت دارد، و نخستين كافر به آن نباشيد، و آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد (به خاطر در آمد مختصرى نشانه هاى قرآن و پيامبر اسلام را كه در كتب شما موجود است پنهان نكنيد) و تنها از من (و مخالفت دستور من ) بترسيد (نه از مردم ).

42 و حق را با باطل نياميزيد، و حقيقت را با اينكه مى دانيد كتمان نكنيد.

43 و نماز را بپا داريد و زكات را ادا كنيد، و همراه ركوع كنندگان ركوع نمائيد (و نماز را با جماعت بگذاريد).

شان نزول

بعضى از مفسران بزرگ از امام باقر (عليه السلام ) در شاءن نزول نخستين آيات مورد بحث چنين نقل كرده اند كه : ((حيى بن اخطب ، و كعب بن اشرف ، و جمعى ديگر از يهود، هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى ) از طرف يهوديان براى آنها ترتيب داده مى شد، آنها حتى راضى نبودند كه اين منفعت كوچك به خاطر قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ميان برود، به اين دليل (و دلائل ديگر) آيات تورات را كه در زمينه اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود تحريف كردند، اين همان ((ثمن قليل )) و بهاى

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 207

كم است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره مى كند.

تفسير:

سود پرستى يهود

به دنبال پيمانى كه خداوند از يهود گرفته بود، و از جمله آن پيمان ، ايمان به پيامبران الهى و اطاعت فرمانهاى او بود، در سه آيه مورد بحث به نه بخش از دستوراتى كه به يهود داده شده اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد به آياتى كه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده ايمان بياوريد، آياتى كه هماهنگ با اوصافى است كه در تورات شما آمده است (و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم ).

قرآن مصدق كتابى است كه نزد خود شما است ، يعنى بشاراتى را كه تورات و پيامبران پيشين به پيروان خود دادند كه بعد از ما پيامبرى با چنين اوصاف ظهور خواهد كرد و كتاب آسمانيش داراى اين ويژگيها است اكنون كه مى بينيد صفات اين پيامبر و ويژگيهاى قرآن كاملا منطبق بر بشاراتى است كه در كتب شما آمده و هماهنگى همه جانبه با آن دارد چرا به آن ايمان نمى آوريد؟!.

سپس مى گويد: شما نخستين كسى نباشيد كه به اين كتاب آسمانى كفر مى ورزيد و آن را انكار مى كنيد (و لا تكونوا اول كافر به ).

يعنى اگر مشركان و بت پرستان عرب ، كافر شوند زياد عجيب نيست عجيب كفر و انكار شما است ، آنهم به عنوان پيشگامان و نخستين مخالفان ، چرا كه هم از آنها بااطلاعتريد، و اهل كتابيد و در كتب آسمانى شما اين همه بشارات درباره ظهور چنين پيامبرى داده شده ، و به همين دليل قبل از ظهورش شما نخستين مناديان او بوديد، چه شد كه بعد از اين ظهور بجاى اينكه نخستين مؤ منان باشيد نخستين كافران شديد؟.

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 208

آرى بسيار از يهوديان اصولا مردمى لجوجند، و اگر اين لجاجت نبود بايد آنها خيلى زودتر از ديگران ايمان آورده باشند.

در سومين جمله مى گويد: شما آيات مرا به بهاى اندكى نفروشيد و آن را با يك ميهمانى ساليانه معاوضه نكنيد (ولا تشتروا باياتى ثمنا قليلا).

بدون شك آيات خدا را با هيچ بهائى نبايد معاوضه كرد، چه كم باشد و چه بسيار، ولى اين جمله در حقيقت اشاره به دون همتى اين دسته از يهود است كه به خاطر منافع اندكى همه چيز را بدست فراموشى مى سپردند، و آنها كه تا آن روز از مبشران قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب آسمانى او بودند، هنگامى كه منافع خويش را در خطر ديدند اين بشارتها را انكار كردند و آيات تورات را تحريف نمودند، چرا كه در صورت آشنائى مردم به حقيقت ، كاخ رياست آنها فرو مى ريخت .

اصولا اگر تمام اين جهان را به كسى بدهند تا يكى از آيات الهى را انكار كند به راستى بهاى كم و اندكى است ، زيرا اين زندگى سرانجام نابود شدنى است و سراى آخرت ابدى و جاودانى است تا چه رسد كه انسان بخواهد، اين آيات الهى را فداى منافع ناچيزى كند.

و در چهارمين دستور مى گويد: تنها از من بپرهيزيد (و اياى فاتقون ) از اين نترسيد كه روزى شما قطع شود و از اين نترسيد كه جمعى از متعصبان يهود بر ضد شما سران قيام كنند، تنها از من يعنى از مخالفت فرمان من بترسيد.

در پنجمين دستور مى فرمايد: ((حق را با باطل نياميزيد)) تا مردم به اشتباه بيفتند (و لا تلبسوا الحق بالباطل ).

و در ششمين دستور از كتمان حق نهى كرده مى گويد: ((حق را مكتوم نداريد در حالى كه شما مى دانيد و آگاهيد)) (و تكتموا الحق و انتم تعلمون ).

هم كتمان حق ، جرم و گناه است ، و هم آميختن حق و باطل كه هر دو از

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 209

نظر نتيجه ، يكسان مى باشند، حق را بگوئيد هر چند به زيان شما باشد، و باطل را با آن نياميزيد هر چند منافع زودگذرتان به خطر بيفتد.

و بالاخره هفتمين و هشتمين و نهمين دستور را به اين صورت بازگو مى كند: ((نماز را بپا داريد زكات را ادا كنيد، و (عبادت دستجمعى را فراموش ننمائيد) با ركوع كنندگان ركوع نمائيد (و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اركعوا مع الراكعين ).

با اينكه دستور اخير اشاره به مساءله نماز جماعت است ، ولى از ميان تمام افعال نماز تنها ركوع را بيان كرده و مى گويد: با ركوع كنندگان ركوع كنيد اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه نماز يهود مطلقا داراى ركوع نبود، اين نماز مسلمانان است كه يكى از اركان اصلى آن ، ركوع محسوب مى شود.

جالب اينكه نمى گويد: نماز بخوانيد، بلكه مى گويد اقيموا الصلوة (نماز را بپا داريد) يعنى تنها خودتان نماز خوان نباشيد بلكه چنان كنيد كه آئين نماز در جامعه انسانى برپا شود، و مردم با عشق و علاقه به سوى آن بيايند.

بعضى از مفسران گفته اند تعبير به ((اقيموا)) اشاره به اين است كه نماز شما تنها اذكار و اوراد نباشد بلكه آن را بطور كامل بپا داريد كه مهمترين ركن آن توجه قلبى و حضور دل در پيشگاه خدا و تاءثير نماز در روح و جان آدمى است .

در حقيقت در اين سه دستور اخير، نخست پيوند فرد با خالق (نماز) بيان شده ، و سپس پيوند با مخلوق (زكات ) و سر انجام پيوند دستجمعى همه مردم با هم در راه خدا!.

نكته ها

آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل راتصديق كرده ؟

در آيات متعددى از قرآن مجيد، اين تعبير به چشم مى خورد كه : قرآن مفاد كتب پيشين را تصديق مى كند)).

از جمله در آيات مورد بحث خوانديم : ((مصدقا لما معكم )) و در آيات 89 و 101 سوره بقره مى خوانيم ((مصدق لما)) معهم .

و در آيه 48 مائده مى فرمايد: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب : ((ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم در حالى اين كتاب كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند)).

همين امر سبب شده كه جمعى از مبلغان يهود و مسيحى ، اين آيات را سندى بر عدم تحريف تورات و انجيل بگيرند، و بگويند: تورات و انجيل در عصر پيامبر اسلام مسلما با تورات و انجيل امروز تفاوتى پيدا نكرده ، و اگر تحريفى در تورات و انجيلها رخ داده باشد، مسلما مربوط به قبل از آن است ، و چون قرآن صحت تورات و انجيل موجود عصر پيامبر اسلام را تصديق نموده پس مسلمانان بايد اين كتب را به عنوان كتب آسمانى دست نخورده به رسميت بشناسند.

پاسخ

آيات مختلفى از قرآن گواهى مى دهد كه نشانه هاى پيامبر اسلام و آئين او در همان كتابهاى محرف كه در دست يهود و نصارى در آن زمان بوده وجود داشته است ، زيرا مسلم است كه منظور از تحريف اين كتب آسمانى اين نيست كه تمام كتابهاى موجود باطل و بر خلاف واقع مى باشد، بلكه قسمتى از تورات و انجيل واقعى در لابلاى همين كتب وجود داشته و دارد، و نشانه هاى پيامبر اسلام ، در همين كتب و يا سائر كتابهاى مذهبى كه در دست يهود و نصارى بوده ، وجود داشته است

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 211

(و الان هم بشاراتى در آنها هست ).

به اين ترتيب ظهور پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب آسمانى او عملا تمام آن نشانه ها را تصديق مى نموده زيرا با آن مطابقت داشته است .

بنابراين معنى تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل اين است كه صفات و ويژگيهاى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و قرآن با نشانه هائى كه در تورات و انجيل آمده مطابقت كامل دارد.

استعمال واژه تصديق در معنى مطابقت در آيات ديگر قرآن نيز مشاهده مى شود، از جمله در آيه 105 سوره صافات به ابراهيم (عليه السلام ) مى گويد: قد صدقت الرويا (تو تصديق خواب خود نمودى ) يعنى عمل تو مطابق خوابى است كه ديده اى ، و در آيه 157 سوره اعراف چنين مى خوانيم .

الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ... اين معنى صريحا بيان شده ، يعنى اوصافى كه در او مى بينند مطابق است با آنچه در تورات يافته اند.

در هر حال آيات فوق چيزى جز تصديق كردن عملى قرآن و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به نشانه هاى حقانيت او كه در كتب گذشته بوده است نيست ، و دلالتى بر تصديق تمام مندرجات تورات و انجيل ندارد بعلاوه آيات متعددى از قرآن حكايت از اين مى كند كه آنها آيات تورات و انجيل را تحريف نمودند، اين خود شاهد زنده اى است بر گفتار بالا.

شاهد زنده ديگر:

((فخر الاسلام )) مؤ لف كتاب ((انيس الاعلام )) كه خود يكى از كشيشان بنام مسيحى بوده ، و تحصيلات خود را نزد كشيشان مسيحى به پايان رسانيده است و به مقام ارجمندى از نظر آنان نائل آمده در مقدمه اين كتاب ماجراى عجيب اسلام آوردن خود را چنين شرح مى دهد: ..

((...بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 211

كشيش والا مقامى رسيدم ، كه از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، فرقه كاتوليك از سلاطين و غيره سؤ الات دينى خود را به او مراجعه مى كردند، من نزد او مدتى مذاهب مختلفه نصارا را فرا مى گرفتم ، او شاگردان فراوانى داشت ، ولى در ميان همه به من علاقه خاصى داشت . كليدهاى منزل ... همه در دست من بود فقط كليد يكى از صندوقخانه ها را پيش خود نگاه داشته بود ...

در اين بين روزى كشيش مزبور را عارضه اى رخ داد به من گفت به شاگردها بگو: حال تدريس ندارم . وقتى نزد شاگردان آمدم ديدم مشغول بحثند، اين بحث منجر به معنى لفظ ((فارقليطا)) در سريانى و ((پريكلتوس )) به زبان يونانى ... جدال آنها به طول انجاميد، هر كسى راءيى داشت ...

پس از بازگشت ، استاد پرسيد: امروز چه مباحثه كرديد؟! من اختلاف آنها را در لفظ ((فارقليطا)) از براى او تقرير كردم ...گفت : تو كداميك از اقوال را انتخاب كرده اى ؟

گفتم مختار فلان مفسر را اختيار كرده ام .

كشيش گفت : تقصير نكرده اى ، و لكن حق و واقع خلاف همه اين اقوال است ، زيرا حقيقت اين را نمى دانند مگر راسخان فى العلم ، از آنها هم تعداد كمى با آن حقيقت آشنا هستند، من اصرار كردم كه معنى آن را برايم بگوئيد، وى سخت گريست و گفت : هيچ چيز را از تو مضايقه نمى كنم ... در فرا گرفتن معنى اسم اثر بزرگى است ، ولى به مجرد انتشار، من و تو را خواهند كشت ! چنانچه عهد كنى به كسى نگوئى اين معنى را اظهار مى كنم ... من به تمام مقدسات قسم خوردم كه نام او را فاش نكنم ، پس گفت : اين اسم از اسماء پيامبر مسلمين است و به معنى ((احمد)) و ((محمد)) است .

پس از آن كليد آن اطاق كوچك را به من داد و گفت : در فلان صندوق را باز كن و فلان و فلان كتاب را بياور، كتابها را نزد او آوردم ، اين دو كتاب به خط

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 213

يونانى و سريانى پيش از ظهور پيامبر اسلام بر پوست نوشته شده بود

در هر دو كتاب لفظ ((فارقليطا)) را به معنى ، احمد و محمد، ترجمه نموده بودند سپس استاد اضافه كرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافى نداشتند كه ((فارقليطا)) به معنى ((احمد و محمد)) است ، ولى بعد از ظهور محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى بقاى رياست خود و استفاده مادى ، آن را تاءويل كردند و معنى ديگر براى آن اختراع نمودند و آن معنى قطعا منظور صاحب انجيل نبوده است .

سؤ ال كردم درباره دين نصارا چه مى گوئى ؟ گفت با آمدن دين اسلام منسوخ است ، اين لفظ را سه بار تكرار نمود پس گفتم :

در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم ... كدام است ؟ گفت : منحصر است در متابعت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ).

اگر آخرت و نجات مى خواهى البته بايد دين حق را قبول نمائى ... و من همى شه تو را دعا مى كنم ، به شرط اينكه در روز قيامت شاهد باشى كه در باطن مسلمان و از تابعان حضرت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هستم ، ... هيچ شكى نيست كه امروز بر روى زمين دين اسلام دين خداست ...!!

چنانكه ملاحظه مى كنيد طبق اين سند علماى اهل كتاب پس از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به خاطر منافع شخصى خود، نام و نشانه هاى او را طور ديگرى تفسير و توجيه كردند.

سوره بقره آیه 40

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 40

آيه و ترجمه

يَبَنى إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّىَ فَارْهَبُونِ(40)

ترجمه :

40 اى فرزندان اسرائيل نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد، و به پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم ، (و در راه انجام وظيفه و عمل به پيمانها) تنها از من بترسيد.

تفسير:

ياد نعمت هاى خدا

داستان خلافت آدم در زمين و بزرگداشت او از سوى فرشتگان ، و سپس فراموش كردن پيمان الهى و خارج شدن او از بهشت و همچنين توبه او را در آيات گذشته شنيديم ، و از اين ماجرا اين اصل اساسى روشن شد كه در اين جهان ، همواره دو نيروى مختلف حق و باطل در برابر هم قرار دارند و مشغول مبارزه اند، آنكس كه تابع شيطان شود، راه باطل را انتخاب كند، سرانجامش دور شدن از بهشت و سعادت و گرفتارى در رنج و درد است ، و به دنبال آن پشيمانى .

به عكس ، آنها كه خط فرمان پروردگار را بدون اعتنا به وسوسه هاى شياطين و باطلگرايان ادامه دهند، پاك و آسوده از درد و رنج خواهند زيست .

و از آنجا كه داستان نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و خلافت آنها در زمين ، سپس فراموش كردن پيمان الهى و گرفتار شدن آنها در چنگال رنج و بدبختى ، شباهت زيادى به داستان آدم دارد، بلكه فرعى از آن اصل كلى محسوب مى شود خداوند در آيه مورد بحث و ده ها آيه بعد از آن ، فرازهاى مختلفى از زندگى بنى اسرائيل و سرنوشت آنها را بيان مى كند، تا آن درس تربيتى كه با ذكر سرنوشت آدم ، آغاز شد در اين مباحث تكميل گردد.

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 201

روى سخن را به بنى اسرائيل كرده چنين مى گويد: اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمتهاى مرا كه به شما بخشيدم ، و به عهد من وفا كنيد تا من نيز به عهد شما وفا كنم ، و تنها از من بترسيد (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون )

در حقيقت اين سه دستور (يادآورى نعمتهاى بزرگ خدا، وفاى به عهد پروردگار، و ترس از نافرمانى او) اساس تمام برنامه هاى الهى را تشكيل مى دهد.

ياد نعمتهاى او انسان را به معرفت او دعوت مى كند، و حس شكرگزارى را در انسان بر مى انگيزد، سپس توجه به اين نكته كه اين نعمتها بى قيد و شرط نيست و در كنار آن خدا عهد و پيمانى گرفته ، انسان را متوجه تكاليف و مسئوليتهايش مى كند، و بعد از آن نترسيدن از هيچكس و هيچ مقام در راه انجام وظيفه سبب مى شود كه انسان همه موانع را در اين راه از پيش پاى خود بر دارد و به مسئوليتها و تعهدهايش وفا كند، چرا كه يكى از موانع مهم اين راه ترسهاى بى دليل از اين و آن است ، به خصوص در مورد بنى اسرائيل ، كه سالها زير سيطره فرعونيان قرار داشتند و ترس جزء بافت وجود آنها شده بود.

نكته ها

1- يهود در مدينه

جالب اينكه طبق تصريح بعضى از مورخان قرآن ، سوره بقره نخستين سوره اى است كه در مدينه نازل شد، و قسمت مهمى از آن درباره يهود بحث مى كند، زيرا يهود در آنجا معروفترين جمعيت پيروان اهل كتاب بودند، و قبل از ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) طبق كتب مذهبى خود انتظار چنين ظهورى را داشتند و ديگران را به آن بشارت مى دادند، از نظر اقتصادى نيز وضع آنها بسيار خوب بود، و روى هم رفته ، نفوذ عميقى در مدينه داشتند.

اما با ظهور اسلام ، اسلامى كه راه هاى منافع نامشروع آنها را مى بست و جلو

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 202

انحرافات و خودكامگيهاى آنهاى را مى گرفت ، نه تنها غالبا دعوت اسلام را نپذيرفتند، بلكه در آشكار و نهان بر ضد اسلام قيام كردند، همان مبارزه اى كه هنوز هم بعد از چهارده قرن ادامه دارد.

آيه فوق و آيات بعد نازل شد و آنها را زير شديدترين رگبار سرزنشهاى خود گرفت ، و آنچنان با ذكر دقيق قسمتهاى حساس تاريخشان آنها را تكان داد كه هر كس كمترين روح حقجوئى داشت بيدار گشت به سوى اسلام آمد، بعلاوه درس آموزندهاى بود براى همه مسلمانها.

در آيات آينده به خواست خدا فرازهائى از قبيل نجاتشان از چنگال فرعون ، شكافتن دريا و غرق شدن فرعونيان ، ميعادگاه موسى در كوه طور، گوساله پرستى بنى اسرائيل در غيبت موسى ، دستور توبه خونين و نازل شدن نعمتهاى ويژه خدا بر آنها، و مانند آن خواهيم خواند كه هر كدام درس يا درسهاى آموزندهاى در بر دارد.

2- دوازده پيمان خدا با يهود چه بود؟

آن گونه كه از آيات قرآن استفاده اين پيمان همان پرستش خداوند يگانه ، نيكى به پدر و مادر، بستگان ، يتيمان ، و مستمندان ، و خوشرفتارى با مردم ، بر پاداشتن نماز، اداى زكات ، دورى از اذيت و آزار، و خونريزى بوده است .

شاهد اين سخن آيه 83 و 84 همين سوره است :

و اذا اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى و اليتامى و المساكين و قولوا للناس حسنا و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة ... و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم ثم اقررتم و انتم تشهدون .

در حقيقت اين دو آيه اشاره به ده پيمان مختلف است كه خدا از يهود گرفته

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 203

بود، و با ضميمه كردن آيه 12 سوره مائده (و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل ... و قال الله انى معكم لان اقمتم الصلوة و آتيتم الزكاة و آمنتم برسلى و عزرتموهم ...) كه دو پيمان ديگر دائر به ايمان به انبياء و تقويت آنان از آن استفاده مى شود، روشن مى گردد كه آنها در برابر آن نعمتهاى بزرگ الهى و تعهدهاى فراوانى كرده بودند و به آنها وعده داده شده بود كه اگر به اينها وفادار بمانيد در باغهائى از بهشت جاى خواهيد گرفت كه نهرها از زير قصرها و درختانش جارى است (لادخلنكم جنات تجرى من تحتها الانهار) اما متاءسفانه آنها سر انجام همه اين پيمانها را زير پا گذاردند كه هنوز هم به پيمان شكنى خويش ادامه مى دهند، در نتيجه پراكنده و دربدر شدند و تا اين پيمانشكنيها ادامه دارد، اين وضع نيز ادامه خواهد يافت ، و اگر مى بينيم چند روزى در پناه ديگران سر و صدائى دارند هرگز دليل بر پيروزيشان نيست ، و ما به خوبى مى بينيم روزى را كه فرزندان غيور اسلام ، دور از گرايشهاى نژادى و قومى تنها در سايه قرآن بپاخيزند و به اين سر و صداها خاتمه دهند.

4- خدا نيز به عهدش وفا مى كند

نعمتهاى خدا هيچگاه بى قيد و شرط نيست ، در كنار هر نعمتى مسئوليتى قرار دارد و شرطى نهفته است .

در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه منظور از ((اوف بعهدكم )) اين است كه من به عهد خودم وفا خواهم كرد و شما را به بهشت خواهم برد.

و اگر در قسمتى از اين حديث ايمان به ولايت على (عليه السلام ) بخشى از اين پيمان ذكر شده جاى تعجب نيست ، زيرا يكى از مواد پيمان بنى اسرائيل قبول رسالت پيامبران الهى و تقويت آنها بود، و مى دانيم قبول جانشينان آنها نيز دنباله همان مساءله رهبرى و ولايت است كه در هر زمان متناسب با آن عصر بايد تحقق يابد،

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 204

در زمان موسى عهده دار اين منصب او بود و در عصر پيامبر، پيامبر و در زمانهاى بعد على (عليه السلام ).

ضمنا جمله ((اياى فارهبون )) (تنها از مجازات من بترسيد) تاءكيدى است بر اين مطلب كه در راه وفاى به عهدهاى الهى و اطاعت فرمانش از هيچ چيز و هيچكس نبايد ترس و وحشت داشت ، اين انحصار را از كلمه ((اياى )) كه مقدم بر جمله ((فارهبون )) است استفاده مى كنيم .

5- چرا يهوديان را بنى اسرائيل مى گويند ؟

((اسرائيل )) يكى از نامهاى يعقوب ، پدر يوسف مى باشد، در علت نامگذارى يعقوب به اين نام مورخان غير مسلمان مطالبى گفته اند كه با خرافات آميخته است .

چنانكه ((قاموس كتاب مقدس )) مى نويسد: ((اسرائيل به معنى كسى است كه بر خدا مظفر گشت ))! وى اضافه مى كند كه اين كلمه لقب يعقوب بن اسحاق است كه در هنگام مصارعه (كشتى گرفتن ) با فرشته خدا به آن ملقب گرديد))!

همين نويسنده در ذيل كلمه ((يعقوب ))مى نويسد: ثبات و استقامت و ايمان خود را ظاهر ساخت ، در اين حال خداوند اسم وى را تغيير داده اسرائيل ناميد، و وعده داد كه پدر جمهور طوائف خواهد شد ... و ... بالاخره در كمال پيرى درگذشت ، و مثل يكى از سلاطين دنيا مدفون گشت ! و اسم يعقوب و اسرائيل بر تمام قومش اطلاق مى شود)).

همچنين او در ذيل كلمه ((اسرائيل )) مى نويسد: ((و اين اسم را موارد بسيار است چنانكه گاهى قصد از نسل اسرائيل و نسل يعقوب است .))

ولى دانشمندان ما مانند مفسر معروف طبرسى در ((مجمع البيان )) دراين باره

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 205

چنين مى نويسد: ((اسرائيل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهيم (عليهماالسلام ) است )) ... او مى گويد، ((اسر)) به معنى ((عبد)) وئيل (به معنى الله ) است ، و اين كلمه مجموعا معنى عبدالله را مى بخشد.

بديهى است داستان كشتى گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خود خداوند كه در تورات تحريف يافته كنونى ديده مى شود يك داستان ساختگى و كودكانه است كه از شاءن يك كتاب آسمانى به كلى دور است و اين خود يكى از مدارك تحريف تورات كنونى است .

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 206

سوره بقره آیه 39-37

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 37 - 39

آيه و ترجمه

فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كلِمَتٍ فَتَاب عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(37)

قُلْنَا اهْبِطوا مِنهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاى فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(38)

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(39)

ترجمه :

37 سپس آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت ، خداوند تواب و رحيم است .

38 گفتيم همگى از آن (به زمين ) فرود آئيد هرگاه هدايتى از طرف من براى شما آمد كسانى كه از آن پيروى كنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.

39 و كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند اهل دوزخند و همى شه در آن خواهند بود

تفسير:

بازگشت آدم به سوى خدا

بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت ، آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده ، و از آن محيط آرام و پرنعمت ، بر اثر فريب شيطان بيرون رانده شده ، و در محيط پرزحمت و مشقت بار زمين قرار خواهد گرفت ، در اينجا آدم به فكر جبران خطاى خويش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهى آميخته با كوهى از ندامت و حسرت

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 196

لطف خدا نيز در اين موقع به يارى او شتافت و چنانكه قرآن در آيات فوق مى گويد: ((آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت ، سخنانى مؤ ثر و دگرگون كننده ، و با آن توبه كرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت )) (فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه ).

چرا كه او تواب و رحيم است . ((انه هو التواب الرحيم ))

((توبه )) در اصل به معنى بازگشت است ، و در لسان قرآن به معنى بازگشت از گناه مى آيد، اين در صورتى است كه به شخص گنهكار نسبت داده شود، ولى گاه اين كلمه به خدا نسبت داده مى شود، در آنجا به معنى بازگشت به رحمت است ، يعنى رحمتى را كه به خاطر ارتكاب گناه از بنده سلب كرده بود بعد از بازگشت او به خط اطاعت و بندگى به او باز مى گرداند، و به همين جهت در مورد خدا تعبير به تواب (بسيار بازگشت كننده به رحمت ) مى شود.

و به تعبير ديگر توبه لفظى است مشترك ، ميان خدا و بندگان ، هنگامى كه بندگان به آن توصيف شوند مفهومش اين است كه به سوى خدا بازگشته اند زيرا هر گنهكارى در حقيقت از پروردگارش فرار كرده ، هنگامى كه توبه مى كند به سوى او باز مى گردد.

خداوند نيز در حالت عصيان بندگان گوئى از آنها روى گردان مى شود، هنگامى كه خداوند به توبه توصيف مى شود، مفهومش اين است كه نظر لطف و رحمت و محبتش را به آنها باز مى گرداند.

درست است كه آدم در حقيقت كار حرامى انجام نداده بود، ولى همين ترك

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 197

اولى نسبت به او عصيان محسوب مى شد، او به سرعت متوجه وضع خود شد و به سوى پروردگارش بازگشت .

در اينكه منظور از ((كلمات )) چه بوده در پايان اين بحث سخن خواهيم گفت .

به هر حال آنچه نمى بايست بشود يا مى بايست بشود شد، و با اينكه توبه آدم پذيرفته گرديد، ولى اثر وضعى كار او كه هبوط به زمين بود تغيير نيافت ، و چنانكه آيات فوق مى گويد: ((ما به آنها گفتيم : همگى (آدم و حوا) به زمين فرود آئيد، هر گاه از جانب ما هدايتى براى شما آيد كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى دارند و نه اندوهگين خواهند شد)) (قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).

((ولى آنان كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند براى همى شه در آتش دوزخ خواهند ماند (والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).

نكته ها

1- كلماتى كه خدا بر آدم القا كرد چه بود؟

در اينكه ((كلمات )) و سخنانى را كه خدا براى توبه به آدم تعليم داد چه سخنانى بوده است در ميان مفسران گفتگو است .

معروف اين است كه همان جملات سوره اعراف آيه 23 مى باشد: قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين )): ((گفتند: خداوندا ما بر خود ستم كرديم ، اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 198

خواهيم بود)).

بعضى گفته اند منظور از كلمات ، اين دعا و نيايش بوده است :

اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك خير الغافرين .

اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فارحمنى انك خير الراحمين .

اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فتب على انك انت التواب الرحيم .

پروردگارا! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را ستايش مى كنم ، من به خود ستم كردم مرا ببخش كه بهترين بخشندگانى .

خداوندا! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را ستايش مى كنم ، من به خود ستم كردم بر من رحم كن كه بهترين رحم كنندگانى .

بارالها! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را حمد مى گويم ، من به خويش ستم كردم رحمتت را شامل حال من كن و توبه ام را بپذير كه تو تواب و رحيمى )).

اين موضوع در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است .

نظير همين تعبيرات در آيات ديگر قرآن در مورد يونس (عليه السلام ) و موسى (عليه السلام ) مى خوانيم ، يونس به هنگام درخواست بخشش از خدا مى گويد: سبحانك انى كنت من الظالمين ((خداوندا منزهى من از كسانى هستم كه به خود ستم كرده ام )).

درباره حضرت موسى (عليه السلام ) مى خوانيم : قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له : ((گفت : پروردگارا من به خود ستم كردم مرا ببخش و خدا او را بخشيد)).

در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) وارد شده است مى خوانيم : كه مقصود از كلمات تعليم اسماء بهترين مخلوق خدا يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) بوده است ، و آدم با توسل به اين كلمات از درگاه خداوند تقاضاى بخشش نمود و خدا او را بخشيد.

اين تفسيرهاى سه گانه هيچگونه منافاتى با هم ندارد، چرا كه ممكن است مجموع اين كلمات به آدم ، تعليم شده باشد تا با توجه به حقيقت و عمق باطن آنها انقلاب روحى تمام عيار، براى او حاصل گرديده و خدا او را مشمول لطف و هدايتش قرار دهد.

2- چرا جمله اهبطوا تكرار شده است ؟

در آيات مورد بحث ، و آيات پيش از آن خوانديم كه قبل از توبه و بعد از توبه به آدم و همسرش حوا خطاب شده به زمين فرود آئيد، در اينكه اين تكرار براى تاءكيد است يا اشاره به دو مطلب ديگر در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين است كه جمله دوم اشاره به اين واقعيت باشد كه آدم گمان نكند با پذيرش توبه او هبوط به زمين منتفى شده است ، بلكه او اين راه را بايد برود! يا به اين جهت كه از اول براى اين هدف آفريده شده بود، و يا به خاطر اينكه اين هبوط اثر وضعى عمل او بوده است ، اين اثر وضعى با توبه دگرگون نمى شود.

3- مخاطب در اهبطوا كيست ؟

((اهبطوا)) به صيغه جمع آمده است در حالى كه آدم و حوا كه مخاطب اصلى اين سخن بودند دو نفر بيشتر نبودند و بايد صيغه تثنيه آورده شود، اما به خاطر اينكه هبوط آدم و حوا به زمين نتيجه اش اين بود كه فرزندان و نسلهاى آنها نيز در زمين ساكن خواهند شد، به صورت صيغه جمع آمده است .

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 200

سوره بقره آیه 36-34

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 34 - 36


آيه و ترجمه


وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس أَبى وَ استَكْبرَ وَ كانَ مِنَ الْكَفِرِينَ(34)
وَ قُلْنَا يَئَادَمُ اسكُنْ أَنت وَ زَوْجُك الجَْنَّةَ وَُكلا مِنْهَا رَغَداً حَيْث شِئْتُمَا وَ لا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظلِمِينَ(35)
فَأَزَلَّهُمَا الشيْطنُ عَنهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كانَا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطوا بَعْضكمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَكمْ فى الاَرْضِ مُستَقَرُّ وَ مَتَعٌ إِلى حِينٍ(36)

ترجمه :

34 و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده و خضوع كنيد، همگى سجده كردند جز شيطان كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبر) از كافران شد!
35 و گفتيم اى آدم تو با همسرت در بهشت سكونت كن ، و از (نعمتهاى ) آن گوارا هر چه مى خواهيد بخوريد (اما) نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران خواهيد شد!
36 پس شيطان موجب لغزش آنها شد، و آنانرا از آنچه در آن بودند (بهشت ) خارج ساخت ، و (در اين هنگام ) به آنها گفتيم همگى (به زمين ) فرود آئيد در حالى


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 181

كه بعضى دشمن ديگرى خواهيد بود، و براى شما تا مدت معينى در زمين قرارگاه و وسيله بهره بردارى است .

تفسير:

آدم در بهشت
قرآن در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون مقام و عظمت انسان به فصل ديگرى از اين بحث پرداخته ، نخست چنين مى گويد: ((بخاطر بياوريد هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده و خضوع كنيد)) (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم ).
((آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد)) (فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر).
آرى او استكبار كرد و بخاطر همين استكبار و نافرمانى از كافران شد (و كان من الكافرين ).
گر چه در آغاز چنين به نظر مى آيد كه مساءله سجده بر آدم بعد از آزمايش فرشتگان و تعليم اسماء بوده ، ولى دقت در آيات ديگر قرآن نشان مى دهد كه اين موضوع بلافاصله بعد از آفرينش انسان و تكامل خلقت او و قبل از آزمايش فرشتگان بوده است .
در سوره حجر آيه 29 مى خوانيم ((فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) ((هنگامى كه آفرينش آدم را نظام بخشيدم و از روح خودم (روح شايسته اى كه مخلوق من بود) در آن دميدم براى او سجده كنيد)).
همين معنى در سوره ص آيه 72 نيز آمده است .
گواه ديگر اين موضوع اين است كه اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود چندان افتخارى براى ملائكه محسوب نمى شد، زيرا در آن هنگام مقام


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 182

آدم بر همه آشكار شده بود.
بهر حال آيه فوق سند زنده و گواه روشنى بر شرافت انسان و عظمت مقام او است كه پس از تكميل خلقتش ، تمام فرشتگان ماءمور مى شوند در برابر اين آفرينش بزرگ سر تعظيم فرود آورند، به راستى كسى كه لايق مقام خلافت الهى و نمايندگى او در زمين است و استعداد آن همه تكامل و پرورش فرزندان بلند مقامى همچون پيامبران به خصوص پيامبر اسلام و جانشينانش دارد شايسته هر نوع احترامى است .
ما در برابر انسانى كه چند فرمول علمى را مى داند چه اندازه كرنش مى كنيم پس چگونه است حال نخستين انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستى !.
نكته ها
1- چرا ابليس مخالفت كرد ؟
مى دانيم ((شيطان )) اسم جنس است شامل نخستين شيطان و همه شيطانها ولى ((ابليس )) اسم خاص است و اشاره به همان شيطانى است كه اغواگر آدم شد، او طبق صريح آيات قرآن از جنس فرشتگان نبود، بلكه در صف آنها قرار داشت او از طائفه جن بود كه مخلوق مادى است ، در سوره كهف آيه 50 مى خوانيم ((فسجدوا الا ابليس كان من الجن )): ((همگى سجده كردند جز ابليس كه از طائفه جن بود)).
انگيزه او در اين مخالفت كبر و غرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر او چيره شد، او چنين مى پنداشت كه از آدم برتر است ، و نمى بايست دستور سجده بر آدم بر او داده شود، بلكه او بايد مسجود باشد و آدم بر او سجده كند، كه شرح اين معنى در ذيل آيه 12 سوره اعراف خواهد آمد.
و علت كفر او نيز همين بود كه فرمان حكيمانه پروردگار را نادرست شمرد


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 183

نه تنها عملا عصيان كرد از نظر اعتقاد نيز معترض بود، و به اين ترتيب خودبينى و خودخواهى ، محصول يك عمر ايمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن هستى او افكند، و كبر و غرور از اين آثار بسيار دارد!.
تعبير ((كان من الكافرين )) نشان مى دهد كه او قبل از اين فرمان نيز حساب خود را از مسير فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا كرده بود و در سر فكر استكبار مى پروراند، و شايد به خود مى گفت اگر دستور خضوع و سجده به من داده شود قطعا اطاعت نخواهم كرد، ممكن است جمله ما كنتم تكتمون آنچه را كتمان مى كرديد اشاره اى به اين معنى باشد. در حديثى كه در تفسير قمى از امام عسكرى (عليه السلام ) نقل شده نيز همين معنى آمده است .
2- آيا سجده براى خدا بود يا آدم ؟
شك نيست كه ((سجده )) به معنى پرستش براى خدا است ، چرا كه در جهان هيچ معبودى جز خدا نيست ، و معنى توحيد عبادت همين است كه غير از خدا را پرستش ‍ نكنيم .
بنابراين جاى ترديد نخواهد بود كه فرشتگان براى آدم سجده پرستش نكردند، بلكه سجده براى خدا بود ولى بخاطر آفرينش چنين موجود شگرفى ، و يا اينكه سجده براى آدم كردند اما سجده به معنى خضوع نه پرستش .
در كتاب عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) چنين مى خوانيم : ((كان سجودهم لله تعالى عبودية ، و لادم اكراما و طاعة ، لكوننا فى صلبه ))
((سجده فرشتگان پرستش خداوند از يك سو، و اكرام و احترام آدم از سوى ديگر بود، چرا كه ما در صلب آدم بوديم ))!.


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 184

بهر حال بعد از اين ماجرا و ماجراى آزمايش فرشتگان به آدم دستور داده شد او و همسرش در بهشت سكنى گزيند، چنانكه قرآن مى گويد: به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و هر چه مى خواهيد از نعمتهاى آن گوارا بخوريد! (و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة و كلا منها رغدا حيث شئتما).
((ولى به اين درخت مخصوص نزديك نشويد كه از ظالمان خواهيد شد)) (و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين ).
از آيات قرآن استفاده مى شود كه آدم براى زندگى در روى زمين ، همين زمين معمولى آفريده شده بود، ولى در آغاز خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پر نعمت اين جهان بود ساخت ، محيطى كه در آن براى آدم هيچ گونه ناراحتى وجود نداشت .
شايد علت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچگونه آشنائى نداشت ، و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند، بنابراين مى بايست مدتى كوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند و بداند زندگى روى زمين تواءم با برنامه ها و تكاليف و مسئوليتها است كه انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است ، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى .
و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده ، اما اين آزادى بطور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد او مى بايست از پاره اى از اشياء روى زمين چشم بپوشد.
و نيز لازم بود بداند چنان نيست كه اگر خطا و لغزشى دامنگيرش شود


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 185

درهاى سعادت براى همى شه به روى او بسته مى شود، نه مى تواند بازگشت كند و پيمان به بندد كه بر خلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهاى الهى باز گردد.
او در اين محيط مى بايست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگى زندگى در زمين را ياد گيرد، آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مى بايست فرا گيرد، و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد اينها مطالبى بود كه هم آدم و هم فرزندان او در زندگى آينده خود به آن احتياج داشتند، بنابراين شايد علت اينكه آدم در عين اينكه براى خلافت زمين آفريده شده بود مدتى در بهشت درنگ مى كند و دستورهائى به او داده مى شود جنبه تمرين و آموزش داشته باشد.
در اينجا ((آدم )) خود را در برابر فرمان الهى درباره خوددارى از درخت ممنوع ديد، ولى شيطان اغواگر كه سوگند ياد كرده بود كه دست از گمراه كردن آدم و فرزندانش بر ندارد به وسوسه گرى مشغول شد، و چنانكه از ساير آيات قرآن استفاده مى شود به آدم اطمينان داد كه اگر از اين درخت بخورد او و همسرش فرشتگانى خواهند شد و جاويدان در بهشت زندگى مى كنند، حتى قسم ياد كرد كه من خير خواه شما هستم (سوره اعراف آيه 20 و 21).
((سرانجام شيطان آن دو را به لغزش واداشت و از آنچه در آن بودند (بهشت ) بيرون كرد)) (فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه ).


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 186

آرى از بهشتى كه كانون آرامش و آسايش و دور از درد و رنج بود بر اثر فريب شيطان اخراج شدند.
و چنانكه قرآن مى گويد: ((ما به آنها دستور داديم كه به زمين فرود آئيد در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود)) آدم و حوا از يكسو و شيطان از سوى ديگر (و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو).
و براى شما تا مدت معينى در زمين قرارگاه و وسيله بهره بردارى است (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ).
اينجا بود كه آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده و از محيط آرام و پر نعمت بهشت بخاطر تسليم شدن در برابر وسوسه هاى شيطان بيرون رانده شده و در محيط پر زحمت و مملو از مشقتى قرار خواهد گرفت ، درست است كه آدم پيامبر بود و معصوم از گناه ولى چنانكه خواهيم گفت هر گاه ترك اولى از پيامبر سر زند خداوند نسبت به او سخت مى گيرد، همانند گناهى كه از افراد عادى سر بزند و اين جريمه سنگينى بود كه آدم در برابر آن نافرمانى پرداخت .
نكته ها
1- بهشت آدم كدام بهشت بود؟
در پاسخ اين پرسش بايد به اين نكته توجه داشت كه گرچه بعضى آنرا بهشت موعود نيكان و پاكان مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آن بهشت نبود. بلكه يكى از باغهاى پر نعمت و روح افزاى يكى از مناطق سر سبز زمين بوده است .
زيرا اولا بهشت موعود قيامت ، نعمت جاودانى است كه در آيات بسيارى از قرآن به اين جاودانگى بودنش اشاره شده ، و بيرون رفتن از آن ممكن نيست و ثانيا ابليس آلوده و بى ايمان را در آن بهشت راهى نخواهد بود، نه وسوسه هاى شيطانى است و نه نافرمانى خدا.
ثالثا در رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده اين موضوع صريحا آمده است .
يكى از راويان حديث مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) راجع به بهشت آدم پرسيدم امام (عليه السلام ) در جواب فرمود: باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه بر آن مى تابيد، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمى شد (جنة من جنات الدنيا يطلع فيها الشمس و القمر و لو كان من جنان الاخرة ما خرج منها ابدا).
و از اينجا روشن مى شود كه منظور از هبوط و نزول آدم به زمين نزول مقامى است نه مكانى يعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سر سبز پائين آمد.
اين احتمال نيز داده شده كه اين بهشت در يكى از كرات آسمانى بوده است هر چند بهشت جاويدان نبوده ، در بعضى از روايات اسلامى نيز اشاره به بودن اين بهشت در آسمان شده است ولى ممكن است كلمه سماء (آسمان ) در اين گونه روايات اشاره به مقام بالا باشد نه ((مكان بالا)).
ولى بهر حال شواهد فراوانى نشان مى دهد كه اين بهشت غير از بهشت سراى ديگر است چرا كه آن پايان سير انسان است و اين آغاز سير او بود، اين مقدمه اعمال و برنامه هاى او است و آن نتيجه اعمال و برنامه هايش .
2- گناه آدم چه بود ؟
روشن است آدم با آن مقامى كه خدا در آيات گذشته براى او بيان كرد مقام والائى از نظر معرفت و تقوا داشت ، او نماينده خدا در زمين بود او معلم فرشتگان بود، او مسجود ملائكه بزرگ خدا گرديد، اين آدم با اين امتيازات مسلما گناه نمى كند، بعلاوه مى دانيم او پيامبر بود و هر پيامبرى معصوم است .
لذا اين سؤ ال مطرح مى شود آنچه از آدم سر زد چه بود.
در اينجا سه تفسير وجود دارد كه مكمل يكديگرند:
1 آنچه آدم مرتكب شد ترك اولى و يا به عبارت ديگر گناه نسبى بود نه گناه مطلق .
گناه مطلق گناهانى است كه از هر كس سر زند گناه است و درخور مجازات (مانند شرك و كفر و ظلم و تجاوز) و گناه نسبى آن است كه گاه بعضى اعمال مباح و يا حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نيست ، آنها بايد از اين اعمال چشم بپوشند، و به كار مهمتر پردازند، در غير اين صورت ترك اولى كرده اند، فى المثل نمازى را كه ما مى خوانيم قسمتى از آن با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى گذرد درخور شاءن ما است ، اين نماز هرگز درخور مقام شخصى همچون پيامبر و على (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست ، او بايد سراسر نمازش غرق در حضور در پيشگاه خدا باشد، و اگر غير اين كند حرامى مرتكب نشده اما ترك اولى كرده است .
آدم نيز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلكه مكروه بود.
2 نهى خداوند در اينجا نهى ارشادى است ، يعنى همانند دستور طبيب كه مى گويد: فلان غذا را نخور كه بيمار مى شوى خداوند نيز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخورى از بهشت بيرون خواهى رفت ، و به درد و رنج خواهى افتاد، بنابراين آدم مخالفت فرمان خدا نكرد، بلكه مخالفت نهى ارشادى كرد.
3 اساسا بهشت جاى تكليف نبود بلكه دورانى بود براى آزمايش و آمادگى آدم براى آمدن در روى زمين و اين نهى تنها جنبه آزمايشى داشت .
3- مقايسه معارف قرآن با تورات
طبق آيات فوق بزرگترين افتخار و نقطه قوت ، در وجود آدم ، كه او را به عنوان يك برگزيده آفرينش مى توان معرفى نمود، و به همين دليل مسجود فرشتگان شد همان آگاهى او از ((علم الاسماء)) و اطلاع از ((حقائق و اسرار آفرينش و جهان هستى )) بود.
پيدا است آدم بخاطر اين علوم آفريده شد، و فرزندان آدم اگر بخواهند تكامل پيدا كنند بايد هر چه بيشتر از اين علوم بهره گيرند، تكامل بيشتر هر كدام از آنها نسبت مستقيم با معلومات آنها از اسرار آفرينش دارد.
آرى قرآن با صراحت تمام عظمت مقام آدم را در اينها مى داند، ولى در تورات چنانكه مى خوانيم ، سر بيرون رانده شدن آدم از بهشت و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نيك و بد مى داند!.
در فصل دوم ((سفر تكوين )) از تورات آمده است : ((پس خداوند خدا، آدم را از خاك زمينى صورت داد و نسيم حيات را بر دماغش دميد، و آدم جان زنده شد.
و خداوند خدا، هر درخت خوشنما و بخوردن نيكو، از زمين رويانيد، و هم درخت ((حيات )) در وسط باغ و درخت دانستن نيك و بد را ... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت كه از تمامى درختان باغ مختارى كه بخورى ، اما از درخت ((دانستن نيك و بد)) مخور چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ مى شوى ! ...))
و در فصل سوم چنين آمده است :
((و آواز خداوند خدا را شنيدند كه به هنگام نسيم روز در باغ مى خراميد و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا، در ميان درختان باغ پنهان كردند))!!
و خداوند خدا آدم را آواز كرده ، وى را گفت كه كجائى ؟
او ديگر جواب گفت كه آواز تو را در باغ شنيدم و ترسيدم ، زيرا كه برهنه ام !


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 190

به جهت آن پنهان شدم !
و خدا به او گفت كه تو را كه گفت كه برهنه اى ؟ آيا از درختى كه تو را امر كردم كه نخورى خوردى ؟!.
و آدم گفت زنى كه از براى بودن با من دادى او از آن درخت به من داد كه خوردم ! ...
و خداوند خدا گفت كه اينك آدم نظر به دانستن نيك و بد چون يكى از ما شده است ، پس حال مبادا كه دست خود را دراز كرده و هم از ((درخت حيات )) بگيرد و خورده دائما زنده ماند!
پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند، تا آنكه در زمينى كه از آن گرفته شده بود فلاحت نمايد! ...))
همانطور كه مشاهده فرموديد اين افسانه زننده كه در تورات كنونى به عنوان يك واقعيت تاريخى آمده است علت اصلى اخراج آدم را از بهشت ، و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نيك و بد مى داند.
و چنانچه آدم دست به شجره نيك و بد دراز نمى كرد تا ابد در جهل باقى مى ماند تا آنجا كه حتى نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است ، و براى همى شه در بهشت باقى مى ماند.
به اين ترتيب مسلما آدم نبايد از كار خود پشيمان شده باشد زيرا از دست دادن بهشتى كه شرط بقاى در آن ندانستن نيك و بد است ، در برابر بدست آوردن علم و دانش تجارت پر سودى محسوب مى گردد، چرا آدم از اين تجارت نگران و پشيمان باشد؟
بنابراين افسانه تورات درست در نقطه مقابل قرآن كه ارزش مقام انسان و سر آفرينش او را در علم الاسماء معرفى كرده قرار دارد.
از اين گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجيبى درباره خداوند و يا


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 191

مخلوقات او ديده مى شود كه هر يك از ديگرى حيرت انگيزتر است و آن عبارت است از:
1 نسبت دادن دروغ به خدا (چنانكه در جمله شماره 17 فصل دوم مى گويد: خداوند گفت از آن درخت نخوريد كه مى ميريد در حالى كه نمى مردند بلكه دانا مى شدند).
2 نسبت بخل به خداوند ( چنانكه در جمله 22 فصل سوم مى گويد: كه خدا نمى خواست آدم و حوا از درخت علم و حيات بخورند و دانا شوند و زندگى جاويدان پيدا كنند ).
3 امكان وجود شريك براى خداوند (چنانكه در همان جمله مى گويد: آدم پس از خوردن از درخت نيك و بد همچون يكى از ما خدايان شده است ).
4 نسبت حسد به خداوند (چنانكه از همان جمله استفاده مى شود كه خداوند بر اين علم و دانشى كه براى آدم پيدا شده بود رشك برد!).
5 نسبت جسم به خداوند (چنانكه از فصل سوم استفاده مى شود كه خداوند به هنگام صبح در خيابانهاى بهشت مى خراميد)!
6 خداوند از حوادثى كه در نزديكى او مى گذرد بى خبر است ! (چنانكه در جمله 9 مى گويد صدا زد آدم كجائى و آنها در لابلاى درختان خود را از چشم خداوند پنهان كرده بودند).
(البته نبايد فراموش كرد كه اين افسانه هاى دروغين از نخست در تورات نبوده و بعدا به آن افزوده شده است ).
4- مقصود از شيطان در قرآن چيست ؟
كلمه ((شيطان )) از ماده ((شطن )) گرفته شده ، و ((شاطن )) به معنى ((خبيث و پست )) آمده است و شيطان به موجود سركش و متمرد اطلاق مى شود، اعم از انسان


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 192

و يا جن و يا جنبندگان ديگر، و به معنى روح شرير و دور از حق ، نيز آمده است ، كه در حقيقت همه اينها به يك قدر مشترك بازگشت مى كنند.
بايد دانست كه ((شيطان )) اسم عام (اسم جنس ) است ، در حالى كه ابليس اسم خاص (علم ) مى باشد، و به عبارت ديگر شيطان به هر موجود موذى و منحرف كننده و طاغى و سركش ، خواه انسانى يا غير انسانى مى گويند، و ابليس نام آن شيطان است كه آدم را فريب داد و اكنون هم با لشكر و جنود خود در كمين آدميان است .
از موارد استعمال اين كلمه در قرآن نيز بر مى آيد كه شيطان به موجود موذى و مضر گفته مى شود، موجودى كه از راه راست بر كنار بوده و در صدد آزار ديگران است ، موجودى كه سعى مى كند ايجاد دودستگى نمايد، و اختلاف و فساد به راه اندازد، چنانكه مى خوانيم :
((انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء، ..))
((شيطان مى خواهد بين شما دشمنى و بغض و كينه ايجاد كند .... )).
با توجه به اينكه كلمه يريد فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد حاكى از اين معنى است كه اين اراده ، اراده همى شگى شيطان است .
و از طرفى مى بينيم كه در قرآن نيز شيطان به موجود خاصى اطلاق نشده ، بلكه حتى به انسانهاى شرور و مفسد نيز اطلاق گرديده است . آنجا كه مى خوانيم : ((و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن)) ((بدينگونه ما براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انسانى و يا جن قرار داديم )).
و اينكه به ابليس هم شيطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتى است كه در او وجود دارد.


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :193

علاوه بر اينها گاهى كلمه شيطان بر ((ميكروبها)) نيز اطلاق شده :
به عنوان نمونه امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايد، ((لا تشربوا الماء من ثلمة الاناء و لا من عروته ، فان الشيطان يقعد على العروة و الثلمة )): ((از قسمت شكسته و طرف دستگيره ظرف ، آب نخوريد، زيرا شيطان بر روى دستگيره و قسمت شكسته شده ظرف مى نشيند)).
و نيز امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ((و لا يشرب من اذن الكوز، و لا من كسره ان كان فيه فانه مشرب الشياطين )) از دستگيره و قسمت شكسته كوزه آب مخوريد كه جايگاه آشاميدن شيطانها است .
از قول پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ((موهاى شارب (سبيل ) خويش را بلند مگذاريد، زيرا شيطان آنرا محيط امن براى زندگى خويش قرار مى دهد و در آنجا پنهان مى گردد))!
به اين ترتيب روشن شد كه يكى از معانى شيطان ميكروبهاى زيانبخش و مضر است .
ولى بديهى است منظور اين نيست كه : شيطان در همه جا به اين معنى باشد، بلكه منظور اين است كه شيطان معانى مختلفى دارد، كه يكى از مصداقهاى روشن آن ابليس و لشكريان و اعوان او است : و مصداق ديگر آن انسانهاى مفسد و منحرف كننده ، و احيانا در پاره اى از موارد به معنى ميكروبهاى موذى آمده است (دقت كنيد).
5- خدا چرا شيطان را آفريد؟
بسيارى مى پرسند شيطان كه موجود اغواگرى است اصلا چرا آفريده شد و فلسفه وجود او چيست ؟! در پاسخ مى گوئيم :
اولا: خداوند شيطان را، شيطان نيافريد، به اين دليل كه سالها همنشين


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 194

فرشتگان و بر فطرت پاك بود، ولى بعد از آزادى خود سوء استفاده كرد و بناى طغيان و سركشى گذارد، پس او در آغاز پاك آفريده شد و انحرافش بر اثر خواست خودش بود.
ثانيا: از نظر سازمان آفرينش وجود شيطان براى افراد با ايمان و آنها كه مى خواهند راه حق را بپويند زيانبخش نيست ، بلكه وسيله پيشرفت و تكامل آنها است ، چه اينكه پيشرفت و ترقى و تكامل ، همواره در ميان تضادها صورت مى گيرد.
به عبارت روشنتر: انسان تا در برابر دشمن نيرومندى قرار نگيرد هرگز نيروها و نبوغ خود را بسيج نمى كند و بكار نمى اندازد، همين وجود دشمن نيرومند سبب تحرك و جنبش هر چه بيشتر انسان و در نتيجه ترقى و تكامل او مى شود.
يكى از فلاسفه بزرگ تاريخ معاصر ((تواين بى )) مى گويد: ((هيچ تمدن درخشانى در جهان پيدا نشد، مگر اين كه ، ملتى مورد هجوم يك نيروى خارجى قرار گرفت و بر اثر اين تهاجم نبوغ و استعداد خود را بكار انداخت و آنچنان تمدن درخشانى را پى ريزى كرد)).

سوره بقره آیه 33-30

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 30 - 33

آيه و ترجمه

وَ إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى جَاعِلٌ فى الاَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَ تجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسفِك الدِّمَاءَ وَ نحْنُ نُسبِّحُ بحَمْدِك وَ نُقَدِّس لَك قَالَ إِنى أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ(30)

وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَسمَاءَ كلَّهَا ثُمَّ عَرَضهُمْ عَلى الْمَلَئكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونى بِأَسمَاءِ هَؤُلاءِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(31)

قَالُوا سبْحَنَك لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّك أَنت الْعَلِيمُ الحَْكِيمُ(32)

قَالَ يَئَادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسمَائهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنى أَعْلَمُ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ(33)

ترجمه :

30 هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت : من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند (پروردگاراآيا كسى را در زمين قرار ميدهى كه فساد و خونريزى كند؟ (زيرا موجودات زمينى ديگر كه قبل از اين آدم پا به عرصه وجود گذاشتند، به حكم طبع جهان ماده نيز آلوده فساد و خونريزى شدند، اگر هدف از آفرينش انسان عبادت است ) ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم ،

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 171

پروردگار فرمود: من حقائقى را مى دانم كه شما نمى دانيد.

31 سپس علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات ) را همگى به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر راست مى گوئيد اسامى اينها را برشماريد!

32 فرشتگان عرض كردند: منزهى تو!، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى ، نمى دانيم تو دانا و حكيمى .

33 فرمود اى آدم آنها را از (اسامى و اسرار) اين موجودات آگاه كن ، هنگامى كه آنها را آگاه كرد خداوند فرمود: نگفتم من غيب آسمانها و زمين را ميدانم ، و نيز ميدانم آنچه را شما آشكار مى كنيد يا پنهان مى داشتيد.

تفسير:

انسان نماينده خدا در زمين

در آيات گذشته خوانديم كه خدا همه مواهب زمين را براى انسان آفريده است و در اين آيات رسما مسئله رهبرى و خلافت انسان را تشريح مى كند، و موقعيت معنوى او را كه شايسته اينهمه مواهب است روشن مى سازد.

در اين آيات به چگونگى آفرينش آدم (نخستين انسان اشاره مى كند و در اين سلسله آيات كه از آيه 30 شروع و به آيه 39 پايان مى يابد سه مطلب اساسى مطرح شده است :

1 خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستى انسان در زمين و گفتگوئى كه آنها با خداوند داشته اند.

2 دستور خضوع و تعظيم فرشتگان در برابر نخستين انسان كه در آيات مختلف قرآن به تناسبهاى گوناگونى ذكر شده است .

3 تشريح وضع آدم و زندگى او در بهشت و حوادثى كه منجر به خروج او از بهشت گرديد و سپس توبه آدم ، و زندگى او و فرزندانش در زمين .

آيات مورد بحث از نخستين مرحله سخن مى گويد، خواست خداوند چنين

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 172

بود كه در روى زمين موجودى بيافريند كه نماينده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار، و مقام و شخصيتش برتر از فرشتگان خواست او اين بود كه تمامى زمين و نعمتهايش را در اختيار چنين انسانى بگذارد نيروها، گنجها، معادن و همه امكاناتش را.

چنين موجودى مى بايست سهم وافرى از عقل و شعور و ادراك ، و استعداد ويژه داشته باشد كه بتواند رهبرى و پيشوائى موجودات زمينى را بر عهده گيرد.

لذا نخستين آيه مى گويد: ((بخاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد)) (و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض ‍ خليفة ).

((خليفه )) به معنى جانشين است ، ولى در اينكه منظور از آن در اينجا جانشين چه كسى و چه چيزى است مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.

و بعضى گفته اند منظور جانشين فرشتگانى است كه قبلا در زمين زندگى مى كردند.

و بعضى گفته اند منظور جانشين انسانهاى ديگر يا موجودات ديگرى كه قبلا در زمين مى زيسته اند.

بعضى آنرا اشاره به جانشين بودن نسلهاى انسان از يكديگر دانسته اند.

ولى انصاف اين است كه همانگونه كه بسيارى از محققان پذيرفته اند منظور خلافت الهى و نمايندگى خدا در زمين است ، زيرا سؤ الى كه بعد از اين فرشتگان مى كنند و مى گويند نسل آدم ممكن است مبدء فساد و خونريزى شود و ما تسبيح و تقديس تو مى كنيم متناسب همين معنى است ، چرا كه نمايندگى خدا در زمين با اين كارها سازگار نيست .

همچنين مسئله تعليم اسماء به آدم كه شرح آن در آيات بعد خواهد آمد قرينه روشن ديگرى بر اين مدعا است ، و نيز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 173

آدم شاهد اين مقصود است !

به هر حال خدا مى خواست موجودى بيافريند كه گل سر سبد عالم هستى باشد و شايسته ، مقام خلافت الهى و نماينده ((الله )) در زمين گردد.

در حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيات آمده نيز به همين معنى اشاره شده است كه فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند كه او و فرزندانش سزاوارترند كه خلفاى الهى در زمين و حجتهاى او بر خلق بوده باشند.

سپس در آيه مورد بحث اضافه مى كند: ((فرشتگان به عنوان سؤ ال براى درك حقيقت و نه به عنوان اعتراض عرض كردند آيا در زمين كسى را قرار مى دهى كه فساد كند و خونها بريزد ؟!)) (قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء)

((در حالى كه ما تو را عبادت مى كنيم تسبيح و حمدت بجا مى آوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاكت نيست پاك مى شمريم )) (و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ).

ولى خداوند در اينجا پاسخ سربسته به آنها داد كه توضيحش در مراحل بعد آشكار گرديد: ((فرمود من چيزهائى مى دانم كه شما نمى دانيد))! (قال انى اعلم ما لا تعلمون )

فرشتگان آن چنان كه از سخنانشان پيدا است پى برده بودند كه اين انسان فردى سر براه نيست ، فساد مى كند، خون مى ريزد، خرابى به بار مى آورد. اما از كجا دانستند ؟!

گاه گفته خداوند قبلا آينده انسان را بطور اجمال براى آنها بيان فرموده بود، در حالى كه بعضى احتمال داده اند ملائكه خودشان اين مطلب را از

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 174

كلمه ((فى الارض )) (در روى زمين ) دريافته بودند، زيرا مى دانستند انسان از خاك آفريده مى شود و ماده بخاطر محدوديتى كه دارد طبعا مركز نزاع و تزاحم است ، چه اين كه جهان محدود مادى ، طبع زياده طلب انسانها را نمى تواند اشباع كند، حتى اگر همه دنيا را به يك فرد بدهند باز ممكن است سير نشود، اين وضع مخصوصا در صورتيكه توام با احساس مسئوليت كافى نباشد سبب فساد و خونريزى مى شود.

بعضى ديگر از مفسران معتقدند پيشگوئى فرشتگان بخاطر آن بوده كه آدم نخستين مخلوق روى زمين نبود، بلكه پيش از او نيز مخلوقات دگرى بودند كه به نزاع و خونريزى پرداختند پرونده سوء پيشينه آنها سبب بدگمانى فرشتگان نسبت به نسل آدم شد!

اين تفسيرهاى سه گانه چندان منافاتى با هم ندارند يعنى ممكن است همه اين امور سبب توجه فرشتگان به اين مطلب شده باشد، و اتفاقا اين يك واقعيت بود كه آنها بيان داشتند، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انكار نفرمود، بلكه اشاره كرد در كنار اين واقعيت ، واقعيتهاى مهمترى درباره انسان و مقام او وجود دارد كه فرشتگان از آن آگاه نيستند!

آنها فكر مى كردند اگر هدف عبوديت و بندگى است كه ما مصداق كامل آن هستيم ، همواره غرق در عبادتيم و از همه كس سزاوارتر به خلافت ! بيخبر از اين كه عبادت آنها با توجه به اين كه شهوت و غضب و خواستهاى گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگى اين انسان كه اميال و شهوات او را احاطه كرده و شيطان از هر سو او را وسوسه مى كند تفاوت فراوانى دارد، اطاعت و فرمانبردارى اين موجود طوفان زده كجا، و عبادت آن ساحلنشينان آرام و سبكبار كجا؟!

آنها چه مى دانستند كه از نسل اين آدم پيامبرانى همچون محمد و ابراهيم و نوح

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 175

و موسى و عيسى (عليهماالسلام ) و امامانى همچون ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) و بندگان صالح و شهيدان جانباز و مردان و زنانى كه همه هستى خود را عاشقانه در راه خدا مى دهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت ، افرادى كه گاه فقط يك ساعت تفكر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است !

قابل توجه اين كه فرشتگان روى سه مساءله درباره صفات خودشان تكيه كردند، تسبيح و حمد و تقديس ، بدون شك تسبيح و حمد يعنى خدا را پاك از هر گونه نقص و داراى هر گونه كمال دانستن ، اما در اين كه مقصود از ((تقديس )) چيست ؟ بعضى آنرا پاك شمردن پروردگار از هر گونه نقصان دانسته اند كه در حقيقت تاءكيدى مى شود بر همان معنى ((تسبيح )).

ولى بعضى ديگر معتقدند كه ((تقديس )) كه از ماده ((قدس )) است ، يعنى پاك سازى روى زمين از فاسدان و مفسدان ، يا پاك سازى خويشتن از هر گونه صفات زشت و مذموم ، و تطهير جسم و جان براى خدا و كلمه ((لك )) در جمله ((نقدس )) لك را شاهد اين مقصود دانسته اند، چرا كه فرشتگان نگفتند ((نقدسك )) (تو را پاك مى شمريم ) بلكه گفتند ((نقدس لك )) از براى تو جامعه را پاك مى كنيم .

در حقيقت آنها مى خواستند بگويند اگر هدف اطاعت و بندگى است ما سر بر فرمانيم ، و اگر عبادت است ما هم همواره مشغول آنيم ، و اگر پاك سازى خويشتن يا صفحه روى زمين است ما چنين مى كنيم ، در حالى كه اين انسان مادى هم خود فاسد است و هم صفحه زمين را پر از فساد مى كند .

ولى براى اينكه حقايق بطور تفصيل بر فرشتگان روشن شود خداوند اقدام به آزمايش آنها نمود، تا خودشان اعتراف كنند كه ميان آنها و آدم ((تفاوت از زمين تا آسمان است !))

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 176

فرشتگان در بوته آزمايش

آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوقالعادهاى براى درك حقايق هستى بود. خداوند اين استعداد او را به فعليت رسانيد و به گفته ((قرآن به آدم همه اسماء (حقايق و اسرار عالم هستى ) را تعليم داد)) (و علم آدم الاسماء كلها)

گر چه مفسران در تفسير ((علم اسماء)) بيانات گوناگونى دارند، ولى مسلم است كه منظور تعليم كلمات و نامهاى بدون معنا به آدم نبوده ، چرا كه اين افتخارى محسوب نمى شده است ، بلكه منظور دادن معانى اين اسماء و مفاهيم و مسماهاى آنها بوده است .

البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى ، افتخار بزرگى براى آدم بود.

در حديثى داريم كه از امام صادق (عليه السلام ) پيرامون اين آيه سؤ ال كردند، فرمود: ((الارضين و الجبال و الشعاب و الاوديه ثم نظر الى بساط تحته ، فقال و هذا البساط مما علمه :)): ((فرمود منظور زمينها، كوه ها، دره ها و بستر رودخانه ها (و خلاصه تمامى موجودات ) مى باشد، سپس امام (عليه السلام ) به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود حتى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد))!.

بنابر اين علم اسماء چيزى شبيه علم لغات نبوده است بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است ، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادى و معنوى اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.

همچنين استعداد نامگذارى اشياء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشياء را نامگذارى كند و در مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عين آن چيز را نشان دهد، و اين خود نعمتى است بزرگ ، ما هنگامى به اهميت اين

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 177

موضوع پى مى بريم كه مى بينيم بشر امروز هر چه دارد به وسيله كتاب و نوشتن است و همه ذخائر علمى گذشتگان در نوشته هاى او جمع است ، و اين خود بخاطر نامگذارى اشياء و خواص آنها است ، و گر نه هيچگاه ممكن نبود علوم گذشتگان به آيندگان منتقل شود.

((سپس خداوند به فرشتگان فرمود اگر راست مى گوئيد اسماء اشياء و موجوداتى را كه مشاهده مى كنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهيد)) (ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين ).

ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر اين آزمايش فرو ماندند لذا در پاسخ ((گفتند خداوندا منزهى تو، جز آنچه به ما تعليم داده اى چيزى نمى دانيم ))! (قالوا سبحانك لا علم لناالا ما علمتنا).

((تو خود عالم و حكيمى )) (انك انت العليم الحكيم ).

اگر ما در اين زمينه سؤ الى كرديم از نا آگاهيمان بود، ما اين مطلب را نخوانده بوديم ، و از اين استعداد و قدرت شگرف آدم كه امتياز بزرگ او بر ما است بيخبر بوديم ، حقا كه او شايسته خلافت تو است و زمين و جهان هستى بى وجود او كمبودى داشت .

در اينجا نوبت به آدم رسيد كه در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح دهد. ((خداوند فرمود اى آدم فرشتگان را از اسماء و اسرار اين موجودات با خبر كن !)) (قال يا آدم انبئهم باسمائهم ).

((هنگامى كه آدم آنها را از اين اسماء آگاه ساخت خداوند فرمود به شما نگفتم كه من از غيب آسمانها و زمين آگاهم ، و آنچه را كه شما آشكار يا پنهان مى كنيد مى دانم )) (فلما انباهم باسمائهم قال ا لم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ).

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 178

در اينجا فرشتگان در برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سر تسليم فرود آوردند، و بر آنها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنها او است !.

جمله ((ما كنتم تكتمون )) (آنچه را در درون مكتوم مى داشتيد) اشاره به اين است كه فرشتگان چيزى جز آنچه را اظهار كردند در دل داشتند بعضى گفته اند اين اشاره به آن حالت استكبار ابليس است كه آن روز در صف فرشتگان قرار داشت ، و مخاطب به خطاب آنان بود. او در درون خود تصميم داشت كه هرگز در برابر آدم خضوع نكند.

ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين بوده كه فرشتگان خود را واقعا شايسته تر از هر كس براى خلافت الهى در روى زمين مى دانستند، گر چه اشارهاى به اين مطلب كردند ولى با صراحت آشكار ننمودند.

پاسخ به دو سؤ ال

در اينجا دو سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه خداوند چگونه اين علوم را به آدم تعليم نمود؟

وانگهى اگر اين علوم را به فرشتگان نيز تعليم مى نمود آنها نيز همين فضيلت آدم را پيدا مى كردند، اين چه افتخارى براى آدم است كه براى فرشتگان نيست ؟

در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه تعليم در اينجا جنبه تكوينى داشته يعنى خدا اين آگاهى را در نهاد و سرشت آدم قرار داده بود و در مدت كوتاهى آن را بارور ساخت .

اطلاق كلمه ((تعليم )) در قرآن به ((تعليم تكوينى )) در جاى ديگر نيز آمده است ، در سوره رحمن آيه 4 مى خوانيم ((علمه البيان )) خداوند بيان را به انسان آموخت ، روشن است كه اين تعليم را خداوند در مكتب آفرينش به انسان داده و معنى آن همان استعداد و ويژگى فطرى است كه در نهاد انسانها قرار داده تا

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 179

بتوانند سخن بگويند.

و در پاسخ سؤ ال دوم بايد توجه داشت كه ملائكه آفرينش خاصى داشتند كه استعداد فراگيرى اينهمه علوم در آنها نبودآنها براى هدف ديگرى آفريده شده بودند، نه براى اين هدف ، و بهمين دليل فرشتگان بعد از اين آزمايش واقعيت را دريافتند و پذيرفتند، ولى شايد خودشان در آغاز فكر مى كردند براى اين هدف نيز آمادگى دارند، اما خداوند با آزمايش علم اسماء تفاوت استعداد آنها را با آدم روشن ساخت .

باز در اينجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد كه اگر منظور از علم اسماء علم اسرار آفرينش و فهم خواص همه موجودات است پس چرا ضمير((هم )) در جمله ((ثم عرضهم )) و ((اسمائهم )) و كلمه ((هؤ لاء)) كه معمولا همه اينها در افراد عاقل استعمال مى شود در اين مورد به كار رفته است ؟

در پاسخ مى گوئيم :

چنين نيست كه ضمير هم و كلمه هؤ لاء منحصرا در افراد عاقل به كار برده شود بلكه گاهى در مجموعهاى از افراد عاقل و غير عاقل و يا حتى در مجموعهاى از افراد غير عاقل نيز استعمال مى شود چنانكه يوسف (عليه السلام ) درباره ستارگان و خورشيد و ماه گفت ((رايتهم لى ساجدين :)) ((من در خواب ديدم همه آنها براى من سجده مى كنند)) (سوره يوسف آيه 4).

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 180