رمضان ماه مهمانی خدا
قرآن کتاب آسمانی
ذکر ایام هفته
شنبـه » یا رب العالمین
يـك شنبـه » يا ذالجلال و اکرام
دوشنبـه » یا قاضی الحاجات
سه شنبـه » یا ارحم الراحمین
چهارشنبه » یا حی یا قیوم
پنج شنبـه » لا اله الا الله ملک الحق المبین
جمعـه » صلوات بر محمد و ال محمد

اوقات شرعی

روزشمارغدیر

روزشمار غدیر

تفسير نمونه

سوره بقره آیه 29-28

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 28 - 29

آيه و ترجمه

كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(28)

هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ استَوَى إِلى السمَاءِ فَسوَّاهُنَّ سبْعَ سمَوَتٍ وَ هُوَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(29)

ترجمه :

28 چگونه به خداوند كافر مى شويد در حالى كه شما اجسام بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را مى ميراند، و بار ديگر شما را زنده مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد (بنابر اين نه حيات و زندگى شما، از شما است و نه مرگتان ، آنچه داريد از خدا است ).

29 او خدائى است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريده سپس به آسمان پرداخت ، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است .

تفسير:

نعمت اسرار آميز حيات

قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديده هاى شگفت انگيز آفرينش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مى سازد، و دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره ) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مى كند.

قرآن در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمى گذارد و آن مساءله پيچيده حيات و زندگى است .

نخست مى گويد: چگونه شما خدا را انكار مى كنيد در حالى كه اجسام

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 160

بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد (كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ).

قرآن به همه ما يادآورى مى كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بيجان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود.

ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مى باشيد، اعضاء و دستگاه هاى مختلف ، حواس و ادراك به شما داده شده ، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به خويشتن داديد؟

بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مى كند كه اين نعمت از خود او نيست ، بلكه از ناحيه يك مبدء عالم و قادر به او رسيده است ، كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مى دانسته ، و بر تنظيم آن قدرت داشته ، آنگاه جاى اين سؤ ال است كه پس چرا به خدائى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مى ورزيد؟.

امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيده تر از مساءله حيات و زندگى نداريم ، چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى طبيعى نصيب بشر گرديده ، هنوز معماى حيات گشوده نشده است اين مساءله آنقدر اسرار آميز است كه افكار مليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده ، ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پيگير، انسان از رموز حيات ، تدريجا آگاه گردد، ولى مساءله اين است كه آيا هيچكس مى تواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بيشعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد.

اينجا است كه مى گوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است كه پيرامون آن كتابها نگاشته اند، و قرآن در آيه فوق مخصوصا

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 161

روى همين مساءله تكيه كرده است ، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مى گذريم .

پس از يادآورى اين نعمت ، دليل آشكار ديگرى را يادآور مى شود و آن مساءله مرگ است مى گويد: ((سپس خداوند شما را مى ميراند)) (ثم يميتكم ).

انسان مى بيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مى ميرند و جسد بيجان آنها زير خاكها مدفون مى شود، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است ، چه كسى هستى را از آنها گرفت اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانى باشد، اينكه از آنها گرفته مى شود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده .

آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است ، چنانكه در آيه 2 سوره مالك مى خوانيم : الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا:((او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد)).

قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل ديگر در دنباله اين بحث به ذكر مساءله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته ، مى گويد: سپس بار ديگر شما را زنده مى كند (ثم يحييكم ).

البته اين زندگى پس از مرگ به هيچوجه جاى تعجب نيست چرا كه قبلا نيز انسان چنين بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بيجان ، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن ، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد!).

عجب اينكه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشته و دارند در حالى كه حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته مى دانند.

جالب اينكه قرآن در آيه فوق ، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان انسان گشوده ، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات ، و سپس مساءله معاد

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 162

را در برابر او مجسم ساخته است .

و در پايان اين آيه مى گويد:((سپس به سوى او بازگشت مى كنيد)) (ثم اليه ترجعون ).

مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مى باشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى كنيد شاهد اين گفته آيه 36 سوره انعام است كه مى فرمايد:

و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون :((خداوند مردگان را بر مى انگيزد سپس به سوى او بازگشت مى كنند.))

ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه صفر است شروع كرده و به سوى بى نهايت كه ذات پاك پروردگار است پيش مى روند، بنابر اين با مردن ، تكامل تعطيل نمى شود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى ، عاليتر باز مى گردد و سير تكاملى او ادامه مى يابد.

پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساءله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مى گويد: او خدائى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده (هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا).

و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص مى كند، و درست از اينجا در مى يابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش ‍ و عظيمى آفريده است ، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.

تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى شود، بلكه در قرآن

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 163

آيات فراوانى مى يابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى كند، چنانكه در آيه 13 سوره جاثيه آمده است : و سخر لكم ما فى السماوات و الارض : ((آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد.))

و در جاى ديگر به طور مشروحتر مى خوانيم :

و سخر لكم الفلك ....

و سخر لكم الانهار ....

و سخر لكم الليل و النهار ...

و سخر لكم البحر ....

و سخر لكم الشمس و القمر ...:

((كشتى ها را مسخر شما ساخت ... نهرها را مورد تسخير شما قرار داد ... شب و روز را مسخر فرمانتان كرد ... شما را بر درياها و اقيانوسها مسلط ساخت ... خورشيد و ماه را نيز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد ...

(بحث بيشتر در اين زمينه را در جلد دهم ، صفحه 120، ذيل آيه 2 سوره رعد و نيز در همان جلد ذيل آيات 32 و 33 سوره ابراهيم ، صفحه 349 مطالعه مى فرمائيد).

بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مى گويد:((سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است )) (ثم استوى الى السماء فسواهن سبع سماوات و هو بكل شى ء عليم ).

جمله ((استوى )) از ماده ((استواء)) گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است ، ضمنا كلمه ((ثم )) در جمله ((ثم استوى الى السماء)) الزاما به

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 164

معنى تاءخير زمانى نيست بلكه مى تواند به معنى تاءخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر هم بوده باشد.

نكته ها

1- تناسخ و عود ارواح

آيه فوق ، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى ، مى كند، زيرا عقيده مندان به تناسخ چنين مى پندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى باز مى گردد منتها روح او در جسم ديگر ( و نطفه ديگر) حلول كرده و زندگى مجددى را در همين دنيا آغاز مى كند و اين مساءله ممكن است بارها تكرار شود، اين زندگى تكرارى در اين جهان را تناسخ يا عود ارواح مى نامند.

آيه فوق صريحا مى گويد: بعد از مرگ ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است ، و به تعبير ديگر آيه مى گويد: شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد، نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بى جان قرار داشتيد) خداوند شما را زنده كرد، سپس مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند، اگر تناسخ صحيح بود، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود.

همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد.

بنابر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده ، عود ارواح مى نامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است .

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 165

بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مى كند و آن را به عنوان يكنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مى نمايد كه در جاى خود از آن سخن گفته ايم .

ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند، در حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مى گويد: شما قبلا جسم بيجانى بوديد، خداوند شما را زنده كرد، بار ديگر مى ميراند (اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است ) سپس زنده مى كند (اشاره به حيات آخرت ) سپس سير تكاملى خود را به سوى او ادامه مى دهيد.

2- آسمانهاى هفتگانه

كلمه ((سماء)) در لغت به معنى طرف بالا است ، و اين مفهوم جامعى است كه مصداقهاى مختلفى دارد، لذا مى بينيم در قرآن در موارد گوناگونى به كار رفته است :

1 گاهى به ((جهت بالا)) در قسمت مجاور زمين اطلاق شده ، چنانكه مى فرمايد: الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء ((آيا نديدى خداوند چگونه مثل زده است گفتار پاك را به درخت پاكيزهاى كه ريشه اش ثابت و شاخهاش در آسمان است )) (ابراهيم 24).

2 گاه به منطقه اى دورتر از سطح زمين (محل ابرها) اطلاق شده ، چنان كه مى خوانيم : و نزلنا من السماء ماء مباركا:((ما از آسمان آب پر بركتى نازل كرديم )) (سوره ق آيه 9).

3 گاه به ((قشر متراكم هواى اطراف زمين )) گفته شده : و جعلنا السماء سقفا محفوظا: ((ما آسمان را سقف محكم و محفوظى قرار داديم )) (انبياء 32 )

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 166

زيرا مى دانيم جو زمين كه همچون سقفى بر بالاى سر ما قرار دارد داراى آنچنان استحكامى است كه كره زمين را در برابر سقوط سنگهاى آسمانى حفظ مى كند، اين سنگ ها كه شبانه روز، مرتبا در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوى آن جذب مى شوند، اگر اين قشر هواى متراكم نبود ما مرتبا در معرض سقوط اين سنگهاى خطرناك بوديم ، اما وجود اين قشر، سبب مى شود كه سنگها پس از برخورد با جو زمين مشتعل و سپس خاكستر شود.

4 و گاهى به معنى ((كرات بالا)) آمده است ثم استوى الى السماء و هى دخان : ((به آسمانها پرداخت در حالى كه دود و بخار بودند)) (و از گاز نخستين ، كرات را آفريد) (فصلت 11).

اكنون به اصل سخن باز گرديم ، در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست ؟ مفسران و دانشمندان اسلامى بيانات گوناگونى دارند و تفسيرهاى مختلفى كرده اند:

1 بعضى آسمانهاى هفتگانه را، همان ((سيارات سبع )) مى دانند (عطارد زهره ، مريخ ، مشترى ، زحل ، و ماه و خورشيد) كه به عقيده دانشمندان فلكى قديم جزء سيارات بودند.

2 بعضى ديگر معتقدند كه منظور طبقات متراكم هواى اطراف زمين است و قشرهاى مختلفى كه روى هم قرار گرفته است .

3 بعضى ديگر مى گويند: عدد هفت در اينجا به معنى عدد تعدادى (عدد

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 167

مخصوص ) نيست ، بلكه عدد تكثيرى است كه به معنى تعداد زياد و فراوان مى باشد، و اين در كلام عرب و حتى قرآن نظائر قابل ملاحظهاى دارد مثلا در آيه 27 سوره لقمان مى خوانيم : و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله : ((اگر درختان زمين قلم گردند، و دريا مركب ، و هفت دريا بر آن افزوده شود كلمات خدا را نمى توان با آن نوشت .))

به خوبى روشن است كه منظور از لفظ ((سبعه )) در اين آيه عدد مخصوص هفت نيست بلكه اگر هزاران هزار دريا نيز مركب گردد، نمى توان علم بيپايان خداوند را با آن نگاشت .

بنابر اين سماوات سبع اشاره به آسمانهاى متعدد و كرات فراوان عالم بالا است بى آنكه عدد خاصى از آن منظور باشد.

4 آنچه صحيحتر به نظر مى رسد، اين است كه مقصود از سماوات سبع همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است ، تكرار اين عبارت در آيات مختلف قرآن نشان مى دهد كه عدد سبع در اينجا به معنى تكثير نيست ، بلكه اشاره به همان عدد مخصوص است .

منتها از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مى بينيم همه جزء آسمان اول است ، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مى دهند.

شاهد اين سخن اينكه : قرآن مى گويد: و زينا السماء الدنيا بمصابيح : ((ما آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت داديم )) (فصلت 12).

در جاى ديگر مى خوانيم : انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب : ((ما آسمان پائين را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم )) (صافات 6).

از اين آيات بخوبى استفاده مى شود كه همه آنچه را ما مى بينيم و جهان

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 168

ستارگان را تشكيل مى دهد همه جزء آسمان اول است ، و در ماوراى آن شش آسمان ديگر وجود دارد كه ما در حال حاضر اطلاع دقيقى از جزئيات آن نداريم .

و اما اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر بهر نسبت كه پيش مى رود از عجائب آفرينش تازه هائى را بدست مى آورد، مثلا علم هيئت هم اكنون بجائى رسيده است كه بعد از آن ، تلسكوپها قدرت ديد را از دست مى دهند، آنچه رصدخانه هاى بزرگ كشف كرده اند، فاصلهاى به اندازه هزار ميليون يك ميليارد) سال نورى مى باشد، و خود معترفند كه تازه اين آغاز جهان است نه پايان آن ، پس چه مانع دارد كه در آينده با پيشرفت علم هيئت آسمانها و كهكشانها و عوالم ديگرى كشف گردد.

بهتر اين است كه اين سخن را از زبان ، يكى از رصدخانه هاى بزرگ جهان بشنويم .

3- عظمت كائنات

رصدخانه ((پالومار)) عظمت جهان بالا را چنين توصيف مى كند .

((... تا وقتى كه دوربين رصدخانه پالومار را نساخته بودند، وسعت دنيائى كه بنظر ما ميرسد بيش از پانصد سال نورى نبود، ولى ، اين دوربين وسعت دنياى ما را به هزار ميليون سال نورى رساند، و در نتيجه ميليونها كهكشان جديد كشف شد كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارند، ولى ، بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم مهيب و تاريكى به چشم مى خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمى شود يعنى روشنائى از آنجا عبور نمى كند تا صفحه عكاسى دوربين رصدخانه را متاءثر كند.

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 169

ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيائى كه در سمت ما است با جاذبه به آن كهكشانها نگهدارى مى شود.

تمام اين دنياى عظيمى كه به نظر مى رسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است جز درهاى كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد.))

از اين گفته به خوبى بر مى آيد كه علم هنوز با آن پيشرفت شگفت انگيز خود در قسمت آسمانها كشفيات خويش را سر آغاز جهان مى داند نه پايان آن ، بلكه آن را ذره كوچكى در برابر جهان بس با عظمت ، مى شمارد.

سوره بقره آیه 27

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 27
آيه و ترجمه
الَّذِينَ يَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَ يَقْطعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يُفْسِدُونَ فى الاَرْضِ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(27)

ترجمه :

27 (فاسقان آنها هستند كه ) پيمان خدا را پس از آن كه محكم ساختند، مى شكنند، و پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى نمايند، و در جهان فساد مى كنند، اينها زيانكارانند.

تفسير:

زيانكاران واقعى
از آنجا كه در آخرين آيه گذشته ، سخن از اضلال فاسقان بود در اين آيه با ذكر سه صفت فاسقان را كاملا مشخص و معرفى مى كند:
1 ((فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند مى شكنند)) (الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ).
انسانها در واقع پيمانهاى مختلفى با خدا بسته اند، پيمان توحيد و خداشناسى پيمان عدم تبعيت از شيطان و هواى نفس ، فاسقان همه اين پيمانها را شكسته سر از فرمان حق بر تافته ، و از خواسته هاى دل و شيطان پيروى مى كنند
اين پيمان كجا و چگونه بسته شد؟ در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه پيمان يك امر دو جانبه است ، ما هرگز به خاطر نداريم كه پيمانى با پروردگارمان در گذشته در اين زمينه ها بسته باشيم ؟ ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه خداوند در عمق روح و باطن سرشت انسان ، شعور مخصوص و نيروهاى ويژهاى قرار داده كه از طريق هدايت آن ميتواند، راه راست را پيدا كند و از شيطان و هواى نفس تبعيت ننمايد، به دعوت رهبران الهى پاسخ مثبت داده و خود را با آن هماهنگ سازند.


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 154

قرآن از اين فطرت مخصوص تعبير به عهد خدا و پيمان الهى مى كند، در حقيقت اين يك پيمان تكوينى است نه تشريعى و قانونى ، قرآن مى گويد:
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم : ((اى فرزندان آدم ! مگر از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمن آشكار شما است ، و مرا پرستش كنيد كه راه راست همين است .))
پيدا است كه اين آيه اشاره به همان فطرت توحيد و خداشناسى و عشق به پيمودن راه تكامل است .
شاهد ديگر براى اين سخن ، جملهاى است كه در نخستين خطبه نهج البلاغه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته :((خداوند پيامبران خويش را يكى پس از ديگرى به سوى مردم فرستاد تا از آنها بخواهند كه به پيمان فطرى خويش عمل كند.))
به تعبير روشنتر خدا هر موهبتى به انسان ارزانى ميدارد، همراه آن عملا پيمانى با زبان آفرينش از او مى گيرد، به او چشم مى دهد يعنى با اين چشم حقايق را ببين ، گوش مى دهد يعنى صداى حق را بشنو ... و به اين ترتيب هر گاه انسان از آنچه در درون فطرت او است بهره نگيرد و يا از نيروهاى خدا داد در مسير خطا استفاده كند، پيمان خدا را شكسته است .
آرى فاسقان ، همه يا قسمتى از اين پيمانهاى فطرى الهى را زير پا مى گذارند.
2 سپس به دومين نشانه آنها اشاره كرده مى گويد:((آنها پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى كنند)) (و يقطعون ما امر الله به ان يوصل ).
گر چه بسيارى از مفسران اين آيه را ناظر به خصوص به قطع رحم و بريدن رابطه خويشاوندى دانسته اند، ولى دقت در مفهوم آيه نشان مى دهد كه معنى وسيعتر و عموميترى دارد


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 155

كه مساءله قطع رحم يكى از مصداقهاى آن است .
زيرا آيه مى گويد: فاسقان پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار بماند قطع مى كنند، اين پيوندها شامل پيوند خويشاوندى ، پيوند دوستى پيوندهاى اجتماعى ، پيوند و ارتباط با رهبران الهى و پيوند و رابطه با خدا است ، و به اين ترتيب نبايد معنى آيه را منحصر به قطع رحم و زير پا گذاشتن رابطه هاى خويشاوندى دانست .
لذا بعضى از مفسران آن را به قطع رابطه با پيامبران و مؤ منان ، يا قطع رابطه با پيامبران ديگر و كتب آسمانى آنها كه خدا دستور پيوند با همه آنها را داده است تفسير كرده اند كه پيدا است اين تفسيرها نيز بيان كننده بخشى از مفهوم كلى آيه است در بعضى از روايات جمله ما امر الله به ان يوصل به رابطه با امير مؤ منان (عليه السلام ) و ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) تفسير شده است .
3 نشانه ديگر فاسقان ، فساد در روى زمين است كه در آخرين مرحله به آن اشاره شده :((آنها فساد در زمين مى كنند)) (و يفسدون فى الارض ).
البته اين خود مطلبى روشن است ، آنها كه خدا را فراموش كرده و سر از اطاعت او بر تافته اند، و حتى نسبت به خويشاوندان خود، رحم و شفقت ندارند پيدا است با ديگران چگونه معامله خواهند كرد؟ آنها در پى كامجوئى و لذتهاى خويش و منافع شخصى خود هستند، جامعه به هر جا كشيده شود براى آنها فرق نمى كند، هدفشان بهره بيشتر و كامجوئى افزونتر است ، و براى رسيدن به اين هدف از هيچ خلافى پروا ندارند، پيدا است كه اين طرز فكر و عمل چه فسادهائى در جامعه به وجود مى آورد.


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 156

قرآن مجيد در پايان آيه مى گويد: آنها همان زيانكارانند (اولئك هم الخاسرون ).
راستى چنين است ؟ چه زيانى از اين برتر كه انسان همه سرمايه هاى مادى و معنوى خود را كه مى تواند بزرگترين افتخارها و سعادتها را براى او بيافريند در طريق فنا و نيستى و بدبختى و سيهروزى خود به كار برد؟!
كسانى كه به مقتضاى مفهوم فسق از حوزه اطاعت خداوند بيرون رفته اند چه سرنوشتى غير از اين مى توانند داشته باشند.
نكته ها
1- اهميت صله رحم در اسلام
گرچه آيه فوق از احترام به همه پيوندهاى الهى سخن مى گفت ، ولى بدون شك پيوند خويشاوندى يك مصداق روشن آن است .
اسلام نسبت به صله رحم و كمك و حمايت و محبت نسبت به خويشاوندان اهميت فوقالعادهاى قائل شده است و قطع رحم و بريدن رابطه از خويشان و بستگان را شديدا نهى كرده است .
اهميت صله رحم تا آنجا است كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: صلة الرحم تعمر الديار و تزيد فى الاعمار و ان كان اهلها غير اخيار: ((پيوند با خويشاوندان شهرها را آباد مى سازد، و بر عمرها مى افزايد هر چند انجام دهندگان آن از نيكان هم نباشند.))
در سخنان امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
صل رحمك و لو بشربة من ماء و افضل ما يوصل به الرحم كف الاذى عنها: پيوند خويشاوندى خويش را حتى با جرعهاى از آب محكم كن و بهترين راه براى خدمت به آنان اين است كه (لا اقل ) از تو آزار و مزاحمتى نبينند!.


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 157

زشتى و گناه قطع رحم به حدى است كه امام سجاد (عليه السلام ) به فرزند خود نصيحت مى كند كه از مصاحبت با پنج طايفه بپرهيزد، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحم كرده اند:
((... و اياك و مصاحبة القاطع لرحمه فانى وجدته ملعونا فى كتاب الله ))
((بپرهيز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است .))
در سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه 22 مى فرمايد:
فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله :((... شما كه در زمين فساد مى كنيد و قطع رحم مى نمائيد مشمول لعنت خدا هستيد و از رحمت او دور))!
كوتاه سخن اينكه : قرآن نسبت به قاطعان رحم و برهمزنندگان پيوند خويشاوندى تعبيرات شديدى دارد، و احاديث اسلامى نيز آنها را سخت مذمت كرده است .
از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدندمبغوضترين عمل در پيشگاه خداوند كدام است ؟ در پاسخ فرمود: شرك به خدا.
پرسيدند بعد از آن ؟ فرمود: ((قطع رحم .))
علت اينكه اسلام نسبت به نگهدارى و حفظ پيوند خويشاوندى اينهمه پافشارى كرده اين است كه همى شه براى اصلاح ، تقويت ، پيشرفت تكامل و عظمت بخشيدن به يك اجتماع بزرگ ، چه از نظر اقتصادى يا نظامى ، و چه از نظر جنبه هاى معنوى و اخلاقى بايد از واحدهاى كوچك آن شروع كرد، با پيشرفت


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 158

و تقويت تمام واحدهاى كوچك ، اجتماع عظيم ، خود به خود اصلاح خواهد شد.
اسلام براى عظمت مسلمانان از اين روش به نحو كاملترى بهرهبردارى نموده است ، دستور به اصلاح واحدهائى داده كه معمولا افراد از كمك و اعانت و عظمت بخشيدن به آن روگردان نيستند.
زيرا تقويت بنيه افرادى را توصيه مى كند كه خونشان در رگ و پوست هم در گردش است ، اعضاى يك خانواده اند، و پيداست هنگامى كه اجتماعات كوچك خويشاوندى نيرومند شد، اجتماع عظيم آنها نيز عظمت مى يابد و از هر نظر قوى خواهد شد، شايد حديثى كه مى گويد((صله رحم باعث آبادى شهرها مى گردد به همين معنى اشاره باشد.))
2- به جاى وصل كردن ، قطع كردن
جالب اينكه در تعبيرى كه در آيه فوق خوانديم چنين بود، فاسقان آنچه را خدا دستور داده است ، وصل كنند، قطع مى كنند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا قطع كردن قبل از وصل امكان دارد؟ در پاسخ مى گوئيم هدف از وصل كردن ، ادامه روابطى است كه خداوند ميان خود و بندگانش و يابندگان با يكديگر بطور طبيعى و فطرى قرار داده است ، و به تعبير ديگر خدا دستور داده ، اين رابطه هاى فطرى و طبيعى محافظت و پاسدارى شود ولى گنه كاران آن را قطع مى كنند (دقت كنيد).


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 159

سوره بقره آیه 26

User Rating
( 0 Votes ) 

آیه 26 سوره بقره

آيه و ترجمه

إِنَّ اللَّهَ لا يَستَحْىِ أَن يَضرِب مَثَلاً مَّا بَعُوضةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كفَرُوا فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كثِيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَسِقِينَ(26)

ترجمه :

26 خداوند از اينكه مثال (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن بزند شرم نمى كند (در اين ميان ) آنها كه ايمان آورده اند مى دانند حقيقتى است از طرف پروردگارشان ، و اما آنها كه راه كفر را پيموده اند (اين موضوع را بهانه كرده ) و مى گويند منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟! (آرى ) خدا جمع زيادى را با آن گمراه و عده كثيرى را هدايت مى كند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد.

شان نزول

جمعى از مفسران از ابن عباس در شاءن نزول نخستين آيه فوق چنين نقل كرده اند: هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون منافقين ، دو مثال براى آنها بيان كرد (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا ... و او كصيب من السماء...) منافقين گفتند خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثالهائى بزند، و از اين راه در وحى بودن قرآن اظهار ترديد كردند، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

بعضى ديگر گفته اند هنگامى كه در آيات قرآن ، مثلهائى به ((ذباب )) (مگس ) و عنكبوت نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 146

كه سخن از ((عنكبوت )) و ((مگس )) مى گويد؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.

تفسير:

آيا خداوند هم مثال مى زند؟!

نخستين آيه مى گويد: ((خداوند از اينكه به موجودات ظاهرا كوچكى مانند پشه و يا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى كند (ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها).

چرا كه مثال بايد موافق مقصود باشد، و به تعبير ديگر، مثال وسيله اى است براى تجسم حقيقت ، گاهى كه گوينده در مقام تحقير و بيان ضعف مدعيان است بلاغت سخن ايجاب مى كند كه براى نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعيفى را براى مثال انتخاب كند.

مثلا در آيه 73 سوره حج مى خوانيم ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب : ((آنها كه مورد پرستش شما هستند هرگز نمى توانند ((مگسى ))بيافرينند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتى اگر مگس چيزى از آنها بربايد آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلب كننده ضعيف است و هم طلب شونده )).

ملاحظه مى كنيد در اينجا هيچ مثالى بهتر از مگس يا مانند آن نيست تا ضعف و ناتوانى آنها را مجسم كند.

و نيز در سوره عنكبوت آيه 41 وقتى كه مى خواهد ناتوانى بت پرستان را در تكيه گاه هائى كه براى خود انتخاب كرده اند مجسم سازد آنها را تشبيه به عنكبوتى مى كند كه آن لانه سست را براى خود انتخاب كرده است ، كه سستترين خانه ها در جهان خانه عنكبوت است (مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 147

العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).

مسلما اگر در اين گونه موارد بجاى اين مثالهاى كوچك مثلهاى بزرگى از آفرينش كواكب و آسمانهاى پهناور قرار داده شود، بسيار نامناسب خواهد بود، و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نيست .

اينجا است كه خداوند مى فرمايد: ما ابا نداريم از اينكه مثال به پشه بزنيم و يا بالاتر از آن ، تا حقايق عقلانى را در لباس مثالهاى حسى بريزيم و در اختيار بندگان قرار دهيم .

خلاصه اينكه هدف رساندن مطلب است ، مثالها نيز بايد قبائى باشد درست متناسب قامت مطالب

در اينكه منظور از ((فما فوقها)) (پشه يا بالاتر از آن ) چيست مفسران دو گونه تفسير كرده اند:

گروهى گفته اند منظور ((بالاتر از آن در كوچكى است ، زيرا مقام ، مقام بيان كوچكى مثال است ، و برترى نيز از اين نظر مى باشد، اين درست به آن مى ماند كه گاه به كسى بگوئيم تو چرا براى يك تومان اينهمه زحمت مى كشيد، شرم نمى كنى او مى گويد شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحمت مى كشى ، حتى براى يك ريال !

بعضى ديگر گفته اند: مراد بالاتر از نظر بزرگى است ، يعنى خداوند هم مثالهاى كوچك را مطرح مى كند و هم مثالهاى بزرگ را، درست مطابق مقتضاى حال .

ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد سپس در دنبال اين سخن مى فرمايد: اما كسانى كه ايمان آورده اند مى دانند كه آن مطلب حقى است از سوى پروردگارشان )) (فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم ).

آنها در پرتو ايمان و تقوا از لجاجت و عناد و كينه توزى با حق دورند.

و مى توانند چهره حق را به خوبى ببينند، و منطق مثلهاى خدا را درك كنند.

((ولى آنها كه كافرند مى گويند خدا چه منظورى از اين مثال داشته كه مايه تفرقه و اختلاف شده ، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده ، و گروهى را گمراه ؟!)) (و اما الذين كفروا فيقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا).

اين خود دليل بر آن است كه اين مثلها از ناحيه خدا نيست ، چرا كه اگر از ناحيه او بود همه آن را پذيرا مى شدند!!

ولى خداوند در يك جواب كوتاه و قاطع به آنها پاسخ مى گويد كه تنها فاسقان و گنهكارانى را كه دشمن حقند به وسيله آن گمراه مى سازد (و ما يضل الا الفاسقين ).

بنابراين تمام اين سخنان ، سخنان خدا است و نور و هدايت است ، چشم بينا مى خواهد كه از آن استفاده كند، و اگر اين كوردلان به مخالفت و لجاج بر مى خيزند بر اثر نقصان و كمبود خودشان است ، وگرنه در اين آيات الهى نقصى وجود ندارد.

نكته ها

1- اهميت مثال در بيان حقايق

مثالهاى مناسب ، نقش فوق العاده حساس و غير قابل انكارى براى روشن .

ساختن حقايق و دلنشين كردن مطالب مختلف دارد:

گاه مى شود ذكر يك مثال مناسب آنچنان راه را نزديك و ميان بر مى كند كه زحمت استدلالات فلسفى زيادى را از دوش گوينده و شنونده بر مى دارد.

و مهمتر اينكه : براى تعميم و گسترش مطالب پيچيده علمى در سطح عموم راهى جز استفاده از مثالهاى مناسب نيست .

نقش مثال را در خاموش كردن افراد لجوج و بهانه گير نيز نمى توان انكار كرد.

و به هر حال تشبيه معقول به محسوس يكى از طرق مؤ ثر تفهيم مسائل عقلى است .

(البته همانگونه كه گفتيم مثال بايد مناسب باشد وگرنه گمراه كننده و به همان اندازه خطرناك و دور كننده از مقصد خواهد بود).

روى همين جهات در قرآن به مثالهاى زيادى برخورد مى كنيم كه هر يك از ديگرى جالبتر و شيرينتر و مؤ ثرتر است ، چرا كه قرآن كتابى است براى همه انسانها در هر سطح و هر پايه اى از تفكر و معلومات ، كتابى است در نهايت فصاحت و بلاغت .

2- چرا مثال به پشه ؟

گرچه بهانه جويان ، خردى و كوچكى پشه يا مگس را وسيله استهزاء و ايراد به آيات قرآن قرار داده بودند، اما اگر آنها كمى انصاف و درك و شعور مى داشتند و در ساختمان اين حيوان بسيار كوچك مى انديشيدند مى فهميدند كه يك دنيا دقت و ظرافت در ساختمان آن به كار رفته كه عقل در آن حيران مى ماند.

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 150

امام صادق (عليه السلام ) درباره آفرينش اين حيوان كوچك مى فرمايد ((خداوند به پشه مثال زده است با اينكه از نظر جسم بسيار كوچك است ولى از نظر ساختمان همان دستگاه هائى را دارد كه بزرگترين حيوانات (خشكى ) يعنى فيل دارا است و علاوه بر آن دو عضو ديگر (شاخكها و بالها) در پشه است كه فيل فاقد آن است )) خداوند مى خواهد با اين مثال ظرافت آفرينش را براى مؤ منان بيان كند، تفكر درباره اين موجود ظاهرا ضعيف كه خدا آن را شبيه فيل آفريده است انسان را متوجه عظمت آفريدگار مى سازد.

مخصوصا خرطومش همانند خرطوم فيل ، تو خالى است و با نيروى مخصوصى خون را به خود جذب مى كند، اين لوله ظريفترين سرنگهاى دنيا است و سوراخ درون آن فوق العاده باريك است .

خدا نيروى جذب و دفع و هضم و همچنين دست و پا و گوش مناسب به او داده بالهائى به او مرحمت كرده تا در طلب غذا پرواز كند، اين بالها آنچنان به سرعت بالا و پائين مى شود كه حركت آن با چشم قابل رؤ يت نيست ، اين حشره به قدرى حساس است كه به مجرد تكان خوردن چيزى احساس خطر مى كند و به سرعت خود را از منطقه خطر دور مى سازد و عجب اين است كه در عين ناتوانى بزرگترين حيوانات را عاجز مى كند.

امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه بيان عجيبى در اين زمينه دارد: ((اگر همه موجودات زنده جهان ... جمع شوند و دست به دست هم بدهند هرگز توانائى بر ايجاد پشه اى ندارند، بلكه عقول آنها در راه يافتن به اسرار آفرينش اين حيوان متحير مى ماند، و نيروى هاشان ناتوان و خسته مى شود و پايان مى گيرد، و سرانجام پس از تلاش ، شكست خورده ، اعتراف مى نمايند كه در برابر آفرينش پشه اى درمانده اند و به عجز خود اقرار مى نمايند و حتى به ناتوانيشان از نابود ساختن آن )).

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 151

3- هدايت و اضلال الهى

ظاهر تعبير آيه فوق ، ممكن است اين توهم را بوجود آورد كه هدايت و گمراهى جنبه اجبارى دارد و تنها منوط به خواست خدا است ، در حالى كه آخرين جمله اين آيه حقيقت را آشكار كرده و سرچشمه هدايت و ضلالت را اعمال خود انسان مى شمارد.

توضيح اينكه : همى شه اعمال و كردار انسان ، نتائج و ثمرات و بازتاب خاصى دارد، از جمله اينكه اگر عمل نيك باشد، نتيجه آن ، روشن بينى و توفيق و هدايت بيشتر به سوى خدا و انجام اعمال بهتر است .

شاهد اين سخن آيه 29 سوره انفال است كه مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا: ((... اگر پرهيزگارى پيشه كنيد خداوند حس تشخيص حق از باطل را در شما زنده مى كند و به شما روشنبينى عطا مى فرمايد.))

و اگر دنبال زشتيها برود، تاريكى و تيرگى قلبش افزون مى گردد، و به سوى گناه بيشترى سوق داده مى شود و گاه تا سر حد انكار خداوند مى رسند، شاهد اين گفته آيه 10 سوره روم مى باشد كه مى فرمايد:

ثم كان عاقبة الذين اسائوا السوآى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزئون :((عاقبت افرادى كه اعمال بد انجام مى دهند به اينجا منتهى شد كه آيات خدا را تكذيب كردند و مورد استهزاء قرار دادند))!

و در آيه ديگر مى خوانيم : فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم : ((هنگامى كه از حق برگشتند خداوند دلهاى آنها را برگردانيد (سوره صف آيه 5).))

در آيه مورد بحث نيز شاهد اين گفته آمده است آنجا كه مى فرمايد: و ما يضل به الا الفاسقين : ((خداوند گمراه نمى كند جز افراد فاسق و بد كردار را.))

بنابر اين انتخاب راه خوب يا بد از اول در اختيار خود ما است ، اين حقيقت را وجدان هر انسانى قبول دارد، سپس بايد در انتظار نتيجه هاى قهرى آن باشيم .

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 152

كوتاه سخن اينكه : هدايت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلط نيست ، بلكه بشهادت آيات متعددى از خود قرآن ((هدايت )) به معنى فراهم آوردن وسائل سعادت و ((اضلال )) به معنى از بين بردن زمينه هاى مساعد است ، بدون اينكه جنبه اجبارى به خود بگيرد.

و اين فراهم ساختن اسباب (كه نام آنرا توفيق مى گذاريم ) يا بر هم زدن اسباب (كه نام آنرا سلب توفيق مى گذاريم ) نتيجه اعمال خود انسانها است كه اين امور را در پى دارد، پس اگر خدا به كسانى توفيق هدايت مى دهد و يا از كسانى توفيق را سلب مى كند نتيجه مستقيم اعمال خود آنها است .

اين حقيقت را در ضمن يك مثال ساده مى توان مشخص ساخت هنگامى كه انسان از كنار يك پرتگاه يا يك رودخانه خطرناك مى گذرد هر چه خود را به آن نزديكتر سازد جاى پاى او لغزنده تر و احتمال سقوطش بيشتر و احتمال نجات كمتر مى شود و هر قدر خود را از آن دور مى سازد جاى پاى او محكمتر و مطمئن تر مى گردد و احتمال سقوطش كمتر مى شود، اين يكى هدايت و آن ديگرى ضلالت نام دارد از مجموع اين سخن پاسخ گفته كسانى كه به آيات هدايت و ضلالت خرده گرفته اند به خوبى روشن مى شود .

4 منظور از ((فاسقين )) كسانى هستند كه از راه و رسم عبوديت و بندگى پا بيرون نهاده اند زيرا فسق از نظر ريشه لغت به معنى خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در اين معنى توسعه داده شده و به كسانى كه از جاده بندگى خداوند بيرون مى روند اطلاق شده است .

سوره بقره آیه 25

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 25
آيه و ترجمه
وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أَنَّ لهَُمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ كلَّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشبِهاً وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(25)

ترجمه :

25 به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند، بشارت ده ، كه باغهائى از بهشت براى آنها است ، كه نهرها از زير درختانش جارى است ، هر زمانى كه ميوه اى از آن به آنها داده شود، مى گويند اين همان است كه قبلا به ما روزى شده بود (ولى چقدر اينها از آنها بهتر و عاليتر است ) و ميوه هائى كه براى آنها مى آورند همه (از نظر خوبى و زيبائى ) يكسانند، و براى آنها همسرانى پاك و پاكيزه است و جاودانه در آن خواهند بود.

تفسير:

ويژگى نعمتهاى بهشتى
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، كافران و منكران قرآن به عذاب دردناكى تهديد شدند، در آيه مورد بحث ، سرنوشت مؤ منان را بيان مى كند تا همانگونه كه روش قرآن است با مقابله اين دو با هم ، حقيقت روشنتر شود.
نخست مى گويد: ((به آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده كه براى آنها باغهائى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جريان دارد)) (و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار).
مى دانيم باغهائى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج ، آب براى آنها بياورند، طراوت زيادى نخواهند داشت ، طراوت از آن باغى است كه همى شه آب


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 140

در اختيار دارد، آبهائى كه متعلق به خود آنست و هرگز قطع نمى شود خشكسالى و كمبود آب آن را تهديد نمى كند و چنين است باغهاى بهشت .
سپس ضمن اشاره به ميوه هاى گوناگون اين باغها مى گويد: ((هر زمان از اين باغها ميوه اى به آنها داده مى شود مى گويند: اين همان است كه از قبل به ما داده شده است )) (كلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل ).
مفسران براى اين جمله تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند:
بعضى گفته اند: منظور اين است كه اين نعمتها به خاطر اعمالى است كه ما قبلا در دنيا انجام داديم و زمينه آن از قبل فراهم شده است .
بعضى ديگر گفته اند: هنگامى كه ميوه هاى بهشتى را براى دومين بار براى آنها مى آورند مى گويند اين همان ميوه اى است كه قبلا خورديم ، ولى هنگامى كه آن را مى خورند مى بينند، طعم جديد و لذت تازهاى دارد! و به تعبير ديگر فى المثل سيب و انگورى را كه در اين دنيا مى خوريم در هر مرتبه همان طعم قبل را احساس مى كنيم ، ولى ميوه هاى بهشتى هر چند ظاهرا يك نوع بوده باشند هر بار طعم جديدى دارند، و اين از امتيازات آن جهان است كه گوئى تكرار در آن نيست !.
بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه آنها هنگامى كه ميوه هاى بهشتى را مى بينند آن را شبيه ميوه هاى دنيا مى يابند، تا خاطره ناماءنوسى نداشته باشد، اما به هنگامى كه مى خورند طعم كاملا تازه و عالى در آن احساس مى كنند.
هيچ مانعى ندارد كه جمله بالا اشاره به همه اين مفاهيم و تفاسير باشد چرا كه الفاظ قرآن گاه داراى چندين معنى است .


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 141

سپس اضافه مى كند ((و ميوه هائى براى آنها مى آورند كه با يكديگر شبيهند)) (واتوابه متشابها).
يعنى همه از نظر خوبى و زيبائى همانندند، آنچنان در درجه اعلا قرار دارند كه نمى شود يكى را بر ديگرى ترجيح داد، به عكس ميوه هاى اين جهان كه بعضى ممكن است نارس ‍ باشند، بعضى بيش از حد رسيده ، بعضى كم رنگ و بو بعضى خوشبو و معطر، ولى ميوه هاى باغهاى بهشت يك از يك خوشبوتر، يك از يك شيرينتر و يك از يك جالبتر و زيباتر!
و بالاخره آخرين نعمت بهشتى كه در اين آيه به آن اشاره شده همسران پاك و پاكيزه است مى فرمايد: ((براى آنها در بهشت همسران مطهر و پاكى است )) (و لهم فيها ازواج مطهرة ).
پاك از همه آلودگيهائى كه در اين جهان ممكن است داشته باشند، پاك از نظر روح و قلب ، و پاك از نظر جسم و تن .
يكى از اشكالات نعمتهاى دنيا اين است كه انسان در همان حال كه داراى نعمت است فكر زوال آن را مى كند و خاطرش پريشان مى شود، و به همين دليل هرگز اين نعمتها نمى تواند آرامش آفرين گردد، اما نعمتهاى بهشتى چون جاودانى است و فنا و زوالى براى آن نيست از هر جهت كامل و آرام بخش است ، لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((مؤ منان جاودانه در آن باغهاى بهشت خواهند بود)) (و هم فيها خالدون ).
نكته ها
1- ((ايمان )) و ((عمل ))
در بسيارى از آيات قرآن ، ايمان و عمل صالح در كنار هم واقع شده اند به گونه اى كه نشان مى دهد اين دو جدائى ناپذيرند، و راستى هم چنين است زيرا


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 142

ايمان و عمل مكمل يكديگرند.
ايمان اگر در اعماق جان نفوذ كند حتما شعاع آن ، در اعمال انسان خواهد تابيد، و عمل او را عمل صالح مى كند، همچون چراغ پرنورى كه در درون اطاقى برافروزند، اشعه آن از تمام پنجره ها و دريچه ها به بيرون مى تابد، و چنين است چراغ پرفروغ ايمان كه در قلب انسان روشن مى شود، شعاعش از چشم و گوش و زبان و دست و پاكى او آشكار مى گردد!
در سوره طلاق آيه 11 مى خوانيم : و من يؤ من بالله و يعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا: ((آنكس كه به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، او را وارد باغهائى از بهشت خواهد ساخت كه از زير درختانش نهرها جارى است ، همى شه در آن خواهند ماند)).
و در سوره نور آيه 55 مى خوانيم وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض : ((خداوند وعده داده است به افرادى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند آنها را خلفاى روى زمين قرار دهد))!
اصولا ايمان همچون ريشه است و عمل صالح ، ميوه آن ، وجود ميوه شيرين دليل بر سلامت ريشه است ، و وجود ريشه سالم سبب پرورش ميوه هاى مفيد
ممكن است افراد بى ايمان گهگاه عمل صالحى انجام دهند، ولى مسلما همى شگى نخواهد بود آنچه عمل صالح را تضمين مى كند ايمانى است كه در اعماق وجود انسان ريشه دوانده باشد و با آن احساس مسئوليت كند.
2- همسران پاك
جالب اينكه تنها وصفى كه براى همسران بهشتى در اين آيه بيان شده وصف ((مطهرة )) (پاك و پاكيزه ) است و اين اشاره اى است به اينكه : اولين و مهمترين شرط


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 143

همسر، پاكى و پاكيزگى است ، و غير از آن همه تحت الشعاع آن قرار دارد، حديث معروفى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده نيز اين حقيقت را روشن مى كند اياكم و خضراء الدمن قيل يا رسول الله و ما خضراء الدمن ؟ قال المرئة الحسناء فى منبت السوء!:((از گياهان سرسبزى كه بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد! عرض كردند: اى پيامبر منظور شما از اين گياهان چيست ؟ فرمود: زن زيبائى است كه در خانواده آلوده اى پرورش يافته )).
3- نعمتهاى مادى و معنوى در بهشت
گرچه در بسيارى از آيات قرآن ، سخن از نعمتهاى مادى بهشت است :
باغهائى كه نهرهاى آب جارى از زير درختان آن در حركت است قصرها، همسران پاكيزه ، ميوه هاى رنگارنگ ، ياران همرنگ و مانند آن .
ولى در كنار اين نعمتها اشاره به نعمتهاى معنوى مهمترى نيز شده است كه ارزيابى عظمت آنها با مقياسهاى ما امكانپذير نيست ، مثلا در آيه 72 توبه مى خوانيم : وعد الله المؤ منين و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم :
((خداوند به مردان و زنان با ايمان ، باغهائى از بهشت وعده داده كه از زير درختانش نهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند بود، و مسكنهاى پاكيزه در اين بهشت جاودان دارند، همچنين خشنودى پروردگار كه از همه اينها بالاتر است و اين است رستگارى بزرگ )).
و در آيه 8 سوره ((بينة )) بعد از ذكر نعمتهاى مادى بهشت مى خوانيم : رضى الله عنهم و رضوا عنه : ((خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از خدا خشنودند)).


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 144

و به راستى اگر كسى به آن مقام برسد كه احساس كند خدا از او راضى است و او هم از خدا راضى ، همه لذات ديگر را از ياد خواهد برد، تنها به او دل مى بندد، و به غير او نمى انديشد، و اين لذتى است روحانى كه با هيچ زبان و بيانى قابل توصيف نيست .
كوتاه سخن اينكه چون معاد هم جنبه روحانى دارد و هم جسمانى نعمتهاى بهشتى نيز هر دو جنبه را دارند، تا جامعيت آنها حاصل شود، و هر كس به اندازه استعداد و شايستگيش ‍ بتواند از آنها بهره گيرد.


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 145

سوره بقره آیه 22-23

User Rating
( 0 Votes ) 

آيه 23 - 24
آيه و ترجمه
وَ إِن كنتُمْ فى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا شهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(23)
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتى وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَةُ أُعِدَّت لِلْكَفِرِينَ(24)

ترجمه :

23 اگر درباره آنچه بر بنده خود (پيامبر) نازل كرده ايم شك و ترديد داريد (لااقل ) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را غير از خدا بر اين كار دعوت كنيد اگر راست مى گوئيد.
24 اگر اين كار نكرديد و هرگز نخواهيد كرد از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم (گنهكار) و سنگهاى است كه براى كافران مهيا شده است .

تفسير:

قرآن معجزه جاويدان
از آنجا كه نفاق و كفر كه موضوع بحثهاى آيات پيشين بود، گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سرچشمه مى گيرد، در آيات مورد بحث به اين مساءله پرداخته و مخصوصا انگشت روى معجزه جاويدان ((قرآن )) مى گذارد تا هرگونه شك و ترديد را نسبت به رسالت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ميان ببرد، مى گويد:
((اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ، شك و ترديد داريد لااقل سورهاى همانند آن بياوريد (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا بسورة من مثله ).


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 126

و به اين ترتيب قرآن همه منكران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند يك سوره مانند آن مى كند تا عجز آنها دليلى باشد، روشن بر اصالت اين وحى آسمانى در رسالت الهى آورنده آن .
سپس براى تاءكيد بيشتر مى گويد: تنها خودتان به اين كار قيام نكنيد بلكه ((تمام گواهان خود را جز خدا دعوت كنيد (تا شما را در اين كار يارى كنند) اگر در ادعاى خود صادقيد كه اين قرآن از طرف خدا نيست )) (و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين ).
كلمه ((شهداء)) در اينجا اشاره به گواهانى است كه آنها را در نفى رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كمك مى كردند، و جمله ((من دون الله )) اشاره به اين است كه حتى اگر همه انسانها جز الله دست به دست هم بدهند، براى اينكه يك سوره همانند سوره هاى قرآن بياورند قادر نخواهند بود.
و جمله ان كنتم صادقين (اگر راست مى گوئيد) در حقيقت براى تحريك آنها به قبول اين مبارزه است ، و مفهومش اين است كه اگر شما از اين كار عاجز هستيد دليل دروغگوئى شماست پس براى اثبات راستگوئى خود برخيزيد و دست به كار شويد.
((تحدى )) و دعوت به مبارزه ، بايد هر چه ممكن است قاطع باشد، و دشمن را تا آنجا كه امكان دارد تحريك كند و به اصطلاح بر سر غيرت آورد، تا تمام قدرت


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 127

خود را به كار گيرد و پس از عجز و ناتوانى به طور مسلم بداند پديدهاى كه با آن روبرو است يك پديده بشرى نيست ، يك امر الهى است .
لذا در آيه بعد با تعبيرهاى مختلف به اين مهم پرداخته مى گويد: اگر شما اين كار را انجام نداديد و هرگز انجام نخواهيد داد از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم بى ايمان ، و همچنين سنگها است ! (فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ).
((آتشى كه هم اكنون براى كافران آماده شده است )) و جنبه نسيه ندارد! (اعدت للكافرين )
((وقود)) به معنى ((آتشگيره )) است يعنى ماده قابل اشتعال مانند هيزم (نه به معنى آتشزنه همچون كبريت يا جرقه اى كه با سنگهاى مخصوص ايجاد مى كنند).
عده اى از مفسران گفته اند كه منظور از ((حجاره )) بتهائى است كه آنها را از سنگ ساخته بودند و آيه 98 سوره انبياء را شاهد آن دانسته اند: انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم : ((شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد آتشگيره دوزخ است )).
بعضى ديگر مى گويند: ((حجاره )) اشاره به سنگهاى گوگردى است كه حرارتشان بيش از سنگهاى ديگر مى باشد.
ولى بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از اين تعبير توجه دادن به شدت حرارت دوزخ است ، يعنى آنچنان حرارت و سوزندگى دارد كه سنگها و انسانها را همانند هيزم شعله ور مى سازد.
آنچه با ظاهر آيات فوق ، سازگارتر به نظر مى رسد اين است كه آتش دوزخ از درون خود انسانها، و سنگها، شعله ور مى شود، و با توجه به اين حقيقت كه امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود، آتشى عظيم نهفته دارند، (يا به تعبير


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 128

ديگر انرژيهائى كه قابل تبديل به آتشند) درك اين معنى مشكل نيست و لزومى ندارد كه آن آتش سوزان را شبيه آتشهاى معمولى اين جهان بدانيم .
در سوره همزه آيه 6 و 7 مى خوانيم نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة :((آتش سوزان پروردگار كه از درون دلها سرچشمه مى گيرد و بر قلبها سايه مى افكند، و از درون به برون سرايت مى كند)) (به عكس آتشهاى اين جهان كه از بيرون به درون مى رسد)!
نكته ها:
1- چرا پيامبران به معجزه نياز دارند؟
مى دانيم كه منصب نبوت و پيامبرى بزرگترين منصبى است كه به عده اى از پاكان عطا شده است ، زيرا مناصب و مقامهاى ديگر معمولا حاكم بر جسم افراد است ، ولى منصب نبوت منصبى است كه بر جان و دل جامعه ها حكومت مى كنند، لذا به همان نسبت كه ارج بيشترى دارد مدعيان كاذب و افراد شياد بيشترى ، اين منصب را به خود مى بندند، و از آن سوء استفاده مى كنند.
در اينجا مردم مى بايست يا ادعاى هر مدعى را بپذيرند، و يا دعوت همه را رد كنند، اگر همه را بپذيرند، پيدا است چه هرج و مرجى به وجود مى آيد، و دين خدا به چه صورت جلوه خواهد كرد، و اگر هيچكدام را نپذيرند آن هم نتيجه اش گمراهى و عقب ماندگى است .
بنابراين همان دليلى كه اصل بعثت پيامبران را الزامى مى شمارد پيامبران راستين مى بايست نشانه اى همراه داشته باشند كه علامت امتياز آنان از مدعيان دروغين ، و سند حقانيت آنها باشد.
روى اين اصل لازم است هر پيامبرى ، معجزه اى بياورد كه گواه صدق رسالتش گردد.


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 129

و همانطور كه از لفظ ((معجزه )) پيدا است ، بايد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قدرت بر انجام اعمال خارق العاده اى داشته باشد كه ديگران از انجام آن ((عاجز)) باشند.
پيامبرى كه داراى معجزه است لازم است مردم را به مقابله به مثل دعوت كند، او بايد علامت و نشانه درستى گفتار خود را معجزه خويش معرفى نمايد تا اگر ديگران مى توانند همانند آن را بياورند، اين كار را در اصطلاح ((تحدى )) گويند.
قرآن معجزه جاودانى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )
از ميان معجزات و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صادر شده قرآن برترين سند زنده حقانيت او است .
قرآن كتابى است فوق افكار بشر، كسى تاكنون نتوانسته كتابى همانند آن را بياورد، اين كتاب يك معجزه بزرگ آسمانى است .
علت اينكه قرآن به عنوان سند زنده حقانيت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و معجزه بزرگ او از ميان تمام معجزاتش برگزيده شده اين است كه قرآن معجزه اى است ((گويا))، ((جاودانى ))، ((جهانى ))، و ((روحانى )).
پيامبران پيشين مى بايست همراه معجزات خود باشند و براى اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل كنند، در حقيقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پيامبران ، آن را تكميل مى كرد، اين گفته در مورد معجزات ديگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) غير از قرآن نيز صادق است .
ولى قرآن يك معجزه گويا است ، نيازى به معرفى ندارد خودش به سوى خود دعوت مى كند، مخالفان را به مبارزه مى خواند محكوم مى سازد، و از ميدان مبارزه ، پيروز، بيرون مى آيد، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همانند زمان حيات او، به دعوت خود ادامه مى دهد، هم دين است و هم معجزه ، هم قانون است و هم سند قانون .
جاودانى و جهانى بودن قرآن
قرآن مرز ((زمان و مكان )) را در هم شكسته و مافوق زمان و مكان قرار گرفته است ، به خاطر اينكه معجزات پيامبران گذشته و حتى معجزات خود پيامبر اسلام غير از قرآن ، روى نوار معينى از زمان ، و در نقطه مشخصى از مكان و در برابر عده خاصى صورت گرفته است ، سخن گفتن نوزاد مريم (عليهاالسلام ) و زنده كردن مردگان و مانند آن بوسيله مسيح (عليه السلام ) در زمان و مكان و در برابر اشخاص معينى بوده و چنانكه مى دانيم ، امورى كه رنگ زمان و مكان به خود گرفته باشند، به همان نسبت كه از آنها دورتر شويم ، كم رنگتر جلوه مى كنند، و اين از خواص امور زمانى است .
ولى قرآن ، بستگى به زمان و مكان ندارد همچنان به همان قيافه اى كه 1400 سال قبل در محيط تاريك حجاز تجلى كرد، امروز بر ما تجلى مى كند بلكه گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش به ما امكاناتى داده كه بتوانيم استفاده بيشترى از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائيم ، پيدا است هر چه رنگ زمان و مكان به خود نگيرد تا ابد و در سراسر جهان پيش ‍ خواهد رفت ، بديهى است كه يك دين جهانى و جاودانى بايد يك سند حقانيت جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد.
روحانى بودن :
امور خارق العاده اى كه از پيامبران پيشين به عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شده معمولا جنبه جسمانى داشته : شفاى بيماران غير قابل علاج ، زنده كردن مردگان سخن گفتن كودك نوزاد در گاهواره ، و ... همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخير مى كنند، ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف و كلمات معمولى تركيب يافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند، روح او را مملو از اعجاب و تحسين مى سازد، افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى نمايد معجزه اى است كه تنها با مغزها و انديشه ها و ارواح انسانها سر و كار دارد، برترى


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 131

چنين معجزه اى بر معجزات جسمانى احتياج به توضيح ندارد.
آيا قرآن دعوت به مقابله كرده است ؟
قرآن در چند سوره دعوت به مقابله به مثل نموده است از جمله :
1 در سوره اسراء آيه 88 اين سوره در مكه نازل شده است مى خوانيم :
قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا: ((بگو اگر تمام جن و انس اجتماع كنند تا كتابى همانند قرآن بياورند، نمى توانند، اگر چه نهايت همفكرى و همكارى را به خرج دهند)).
2 در سوره هود اين سوره نيز در مكه نازل شده است در آيات 13 و 14 مى خوانيم :
ام يقولون افتراه قل فاءتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله ...
((مى گويند اين آيات را به خدا افترا بسته (و ساختگى است ) بگو اگر راست مى گوئيد شما هم ده سوره ساختگى همانند آن بياوريد، و غير از خدا هر كسى را مى توانيد به كمك خود دعوت كنيد، و اگر اين دعوت را اجابت نكردند بدانيد اين آيات از طرف خدا است ...
3 در سوره يونس كه نيز در مكه نازل شده در آيه 38 چنين آمده است :
ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين :
((مى گويند بر خدا افترا بسته ، بگو سوره اى همانند آن بياوريد و هر كس غير از خدا را مى توانيد به يارى طلبيد، اگر راست مى گوئيد)).
4 آيه مورد بحث كه در مدينه نازل شده است .
همانطور كه ملاحظه مى شود قرآن با صراحت و قاطعيت بى نظيرى دعوت به مبارزه كرده صراحت و قاطعيتى كه نشانه زنده حقانيت است .
قرآن با بيان بسيار قاطع و صريح تمام جهانيان و كليه كسانى را كه در پيوند آن با مبداء جهان آفرينش ترديد داشتند دعوت به مقابله به مثل كرده است ، نه تنها دعوت كرده بلكه آنها را تشويق و تحريك به مبارزه نيز نموده است و كلماتى در اين آيات به كار برده كه به اصطلاح ((به غيرت آنها برخورد نمايد)) اين كلمات عبارتند از:
ان كنتم صادقين : ((اگر راست مى گوئيد)).
فاءتوا بعشر سور مثله مفتريات : ((ده سوره ساختگى مثل آن بياوريد)).
قل فاءتوا بسورة مثله ... ان كنتم صادقين : ((اگر راست مى گوئيد يك سوره ساختگى بياوريد)).
و ادعوا من استطعتم من دون الله : ((غير از خدا از هر كس مى خواهيد دعوت كنيد)).
قل لئن اجتمعت الانس و الجن : ((اگر همه جهانيان دست به دست هم بدهند...)).
لا ياءتون بمثله : ((نمى توانند مثل آن را بياورند ...)).
فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة : ((از آتشى بترسند كه هيزم آن بدنهاى مردم (گنهكار) و سنگها است .
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا: ((اگر مثل آن را نياورديد، و هرگز نخواهيد توانست ...)).
با اين تحريكها و تشويقها، و با اينكه مى دانيم اين مبارزه تنها يك مبارزه ادبى يا مذهبى نبود بلكه يك مبارزه ((سياسى )) ((اقتصادى )) و ((اجتماعى )) بود، مبارزهاى


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 133

بود كه همه چيز حتى موجوديت آنها در گرو آن بود، و به عبارت ديگر: يك مبارزه حياتى محسوب مى شد كه مسير و سرنوشت زندگى و مرگ آنها را روشن مى ساخت اگر پيروز مى شدند همه چيز داشتند، و اگر مغلوب مى شدند، بايد از همه چيز خود دست بشويند.
با اين حال اگر مى بينيم آنها در مقابل قرآن زانو زده اند و نتوانستند همانند آن را بياورند معجزه بودن قرآن روشنتر مى شود.
قابل توجه اينكه اين آيات منحصر به زمان و مكان خاصى نيست و تمام جهانيان و مراكز علمى دنيا را به سوى اين مبارزه دعوت مى كند و هيچگونه استثنائى در آن وجود ندارد و هم اكنون نيز به تحدى خود ادامه مى دهد.
از كجا كه مثل آن را نياورده اند؟!
نظرى به تاريخ اسلام پاسخ اين سؤ ال را روشن مى سازد، زيرا در داخل كشورهاى اسلامى در زمان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و پس از او حتى در خود مكه و مدينه مسيحيان و يهوديان سر سخت و متعصبى مى زيستند كه براى تضعيف مسلمان از هر فرصتى استفاده مى كردند و علاوه در ميان مسلمانان جمعى ((مسلمان نما)) كه قرآن مجيد آنها را ((منافق )) نام نهاده زندگى داشتند كه رل جاسوسى بيگانگان بر عهده آنان بود (مانند آنچه درباره ((ابوعامر)) راهب و همدستان او از منافقان مدينه و چگونگى ارتباط آنها با امپراطور روم در تواريخ نقل شده كه منتهى به ساختن ((مسجد ضرار)) در مدينه شد و آن صحنه عجيبى را كه قرآن در سوره ((توبه )) به آن اشاره كرده است بوجود آورد).
مسلما اين دسته از منافقان و آن عده از دشمنان متعصب و سرسخت كه به دقت مراقب اوضاع مسلمين بودند و از هر جريانى كه به زيان مسلمانان بود استقبال مى كردند اگر به چنين كتابى دسترسى پيدا كرده بودند براى در هم شكستن آنها تا آنجا كه مى توانستند آنرا نشر مى دادند و يا لااقل در حفظ و نگهداريش مى كوشيدند.


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 134

و لذا مى بينيم حتى افرادى كه به احتمال ضعيفى ممكن است به معارضه با قرآن برخاسته باشند، تاريخ نام آنها را ضبط كرده است از جمله :
نام ((عبدالله بن مقفع )) را برده اند كه او كتاب ((الدرة اليتيمة )) را به همين منظور نوشته است .
در صورتى كه كتاب مزبور هم اكنون در اختيار ما است و چندين بار چاپ شده است و كوچكترين اشاره اى در آن كتاب به اين مطلب نشده است ، نمى دانيم چطور اين نسبت را به او داده اند؟
نام ((متنبى )) احمد بن حسين كوفى شاعر را در اين زمره نيز ذكر كرده اند، كه ادعاى نبوت نموده است ، در صورتى كه قرائن زيادى نشان مى دهد كه داعيه او بيشتر بلند پروازى محروميتهاى خانوادگى و حس جاه طلبى بوده است .
((ابوالعلاى معرى )) نيز متهم به اين امر شده است ، گر چه از او سخنان زننده اى نسبت به اسلام نقل شده اما هيچ وقت داعيه مبارزه با قرآن را نداشته است بلكه جملات جالبى درباره عظمت قرآن گفته كه به پاره اى از آنها اشاره خواهد شد.
ولى ((مسيلمه كذاب )) از مردم يمامه مسلما از كسانى است كه به مبارزه با قرآن برخاسته و به اصطلاح آياتى آورده است كه جنبه تفريحى آن بيشتر است بد نيست چند جمله از آنها را در اينجا بياوريم :
1 در برابر سوره ((الذاريات ))، اين جمله ها را آورده است .
((و المبذرات بذرا و الحاصدات حصدا و الذاريات قمحا و الطاحنات طحنا و العاجنات عجنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا و اللاقمات لقما اهالة و سمنا)).


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 135

يعنى قسم به دهقانان و كشاورزان ، قسم به درو كنندگان ، قسم به جدا كنندگان كاه از گندم ، قسم به جدا كنندگان گندم از كاه ، قسم به خمير كنندگان ، قسم به نان پزندگان ، قسم به تريد كنندگان ! قسم به آن كسانى كه لقمه هاى چرب و نرم بر مى دارند!!
2 يا ضفدع بنت ضفدع ، نقى ما تنقين ، نصفك فى الماء و نصفك فى الطين ، لا الماء تكدرين و لا الشارب تمنعين .
((اى قورباغه دختر قورباغه ! آنچه مى خواهى صدا كن ! نيمى از تو در آب و نيمى ديگر در گل است ، نه آب را گل آلود مى كنى و نه كسى را از آب خوردن جلوگيرى مى نمائى ))!
گواهى ديگران درباره قرآن
در اينجا لازم مى دانيم چند جمله از گفته هاى بزرگان و حتى كسانى كه متهم به مبارزه با قرآن هستند، درباره عظمت قرآن نقل نمائيم :
1 ابوالعلاى معرى (متهم به مبارزه با قرآن ) مى گويد:
((اين سخن در ميان همه مردم اعم از مسلمان غير مسلمان مورد اتفاق است كه كتابى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورده است ، عقلها را در برابر خود مغلوب ساخته و تاكنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد، سبك اين كتاب با هيچيك از سبكهاى معمول ميان عرب ، اعم از خطابه ، رجز، شعر و سجع كاهنان شباهت ندارد.
امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه از آن در ميان كلمات ديگران قرار گيرد همچون ستارهاى فروزان در شب تاريك مى درخشد!))
2 وليد بن مغيره مخزومى مردى كه به حسن تدبير در ميان عرب شهرت داشت و براى حل مشكلات اجتماعى از فكر و تدبير او در زمان جاهليت استفاده مى كردند، و به همين جهت او را ((ريحانه قريش )) (گل سر سبد آنها!) مى ناميدند.
پس از اينكه چند آيه از اول سوره ((غافر)) را از پيغمبر شنيد در محفلى از طائفه بنى مخزوم حاضر شد و چنين گفت :
((به خدا سوگند از محمد سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پريان و ان له لحلاوة ، و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق ، و انه يعلو و لا يعلى عليه : ((گفتار او شيرينى خاص و زيبائى مخصوصى دارد، بالاى آن (همچون شاخه هاى درختان برومند) پر ثمر، و پائين آن (مانند ريشه هاى درختان كهن ) پرمايه است ، گفتارى است كه بر همه چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد)).
3 كارلايل مورخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مى گويد: ((اگر يك بار به اين كتاب مقدس نظر افكنيم حقائق برجسته و خصائص اسرار وجود طورى در مضامين جوهره آن پرورش يافته كه عظمت و حقيقت قرآن به خوبى از آنها نمايان مى گردد و اين خود مزيت بزرگى است كه فقط به قرآن اختصاص يافته و در هيچ كتاب علمى و سياسى و اقتصادى ديگر ديده نمى شود، بلى خواندن برخى از كتابها تاءثيرات عميقى در ذهن انسان مى گذارد ولى هرگز با تاءثير قرآن قابل مقايسه نيست ، از اين جهت بايستى گفت : مزاياى اوليه قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و احساسات پاك و عناوين برجسته مسائل و مضامين مهم آن است كه هيچگونه شك و ترديد در آن راه نيافته و پايان تمام فضائل را كه موجد تكامل و سعادت بشرى است در برداشته و آنها را به خوبى نشان مى دهد)) .
4 ((جانديون پورت )) مؤ لف كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مى نويسد: قرآن به اندازه اى از نقائص مبرا و منزه است كه نيازمند كوچكترين


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 137

تصحيح و اصلاحى نيست و ممكن است از اول تا به آخر آن خوانده شود بدون آنكه انسان كمترين ملالتى از آن احساس كند و باز او مى نويسد: و همه اين معنى را قبول دارند كه قرآن با بليغترين و فصيحترين لسان و به لهجه قبيله قريش كه نجيبترين و مؤ دبترين عربها هستند نازل شده ... و مملو از درخشنده ترين اشكال و محكمترين تشبيهات است ...)).
5 ((گوته )) شاعر و دانشمند آلمانى مى گويد:
((قرآن اثرى است كه (احيانا) بواسطه سنگينى عبارت آن خواننده در ابتدا رميده مى شود و سپس مفتون جاذبه آن مى گردد و بالاخره بى اختيار مجذوب زيبائيهاى متعدد آن مى شود)).
و در جاى ديگر مى نويسد:
((ساليان درازى كشيشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن به حقائق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دور نگاه داشته بودند، اما هر قدر كه ما قدم در جاده علم و دانش گذارده ايم پرده هاى جهل و تعصب نابجا از بين مى رود و به زودى اين كتاب توصيف ناپذير (قرآن ) عالم را به خود جلب نموده و تاءثير عميقى در علم و دانش ‍ جهان كرده سرانجام محور افكار مردم جهان مى گردد))!
هم او مى گويد: ((ما در ابتدا از قرآن رو گردان بوديم ، اما طولى نكشيد كه اين كتاب توجه ما را به خود جلب كرد، و ما را دچار حيرت ساخت تا آنجا كه در برابر اصول و قوانين علمى و بزرگ آن سر تسليم فرود آوريم ))!
6 ((ويل دورانت )) مورخ معروف مى گويد:
((قرآن در مسلمانان آنچنان عزت نفس و عدالت و تقوائى به وجود آورده


تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 138

كه در هيچيك از مناطق جهان ... شبيه و نظير نداشته است
7 ((ژول لابوم )) انديشمند و نويسنده فرانسوى در كتاب ((تفصيل الايات )) مى گويد:
((دانش و علم براى جهانيان از سوى مسلمانان بدست آمد و مسلمين علوم را از ((قرآنى )) كه درياى دانش است گرفتند و نهرها از آن براى بشريت در جهان جارى ساختند ...)).
8 ((دينورت )) مستشرق ديگرى مى نويسد:
واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى و فلكى و فلسفه و رياضيات كه در اروپا رواج گرفت عموما از بركت تعليمات قرآنى است و ما مديون مسلمانانيم بلكه اروپا از اين جهت شهرى از اسلام است !)).
9 بانو دكتر ((لوراواكسيا واگليرى )) استاد دانشگاه ((ناپل )) در كتاب ((پيشرفت سريع اسلام )) مى نويسد: ((كتاب آسمانى اسلام نمونه اى از اعجاز است ... قرآن كتابى است كه نمى توان از آن تقليد كرد، نمونه سبك و اسلوب قرآن در ادبيات سابقه ندارد، تاءثيرى كه اين سبك در روح انسان ايجاد مى كند ناشى از امتيازات و برتريهاى آن است ... چطور ممكن است ((اين كتاب اعجاز آميز)) ساخته محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) باشد در صورتى كه او يك نفر عرب درس نخوانده اى بود ..
ما در اين كتاب گنجينه ها و ذخائرى از علوم مى بينيم كه فوق استعداد و ظرفيت باهوشترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قويترين رجال سياست و قانون است .
بدليل اين جهات است كه قرآن نمى تواند كار يك مرد تحصيل كرده و دانشمندى باشد.