سایت مرتبط
اوقات شرعی
روزشمارغدیر
تفسير نمونه
سوره بقره آیه 21-22
( 0 Votes )
- توضیحات
- منتشر شده در چهارشنبه, 23 اسفند 1391 08:09
- نوشته شده توسط اپراتور Sahand-Kavir.Com
آيه 21 - 22
آيه و ترجمه
يَأَيهَا النَّاس اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(21)
الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض فِرَشاً وَ السمَاءَ بِنَاءً وَ أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلا تجْعَلُوا للَّهِ أَندَاداً وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(22)
ترجمه : |
21 اى مردم پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و پيشينيان را آفريد، تا پرهيزكار شويد.
22 آنكس كه زمين را بستر شما قرار داد و آسمان (جو زمين ) را همچون سقفى بر بالاى سر شما و از آسمان آبى فرو فرستاد، و بوسيله آن ميوه ها را پرورش داد، تا روزى شما باشد، بنابراين براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد (هيچ يك از اين شركاء و بتان نه شما را آفريده اند و نه شما را روزى مى دهند).
تفسير: |
اينچنين خدائى را بپرستيد
در آيات گذشته خداوند حال سه دسته (پرهيزكاران ، كافران و منافقان ) را شرح داد و بيان داشت كه پرهيزكاران مشمول هدايت الهى هستند، و قرآن راهنماى آنان است در حالى كه بر دلهاى كافران مهر جهل و نادانى زده ، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افكنده و حس تشخيص را از آنان سلب نموده است .
تفسير نمونه جلد1، صفحه 117
و منافقان بيماردلانى هستند كه بر اثر سوء اعمالشان بر بيماريشان مى افزايد.
اما در آيات مورد بحث ، بعد از اين مقايسه روشن ، خط سعادت و نجات را كه پيوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى گويد: ((اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كه هم شما و هم پيشينيان را آفريد تا پرهيزكار شويد)) (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 خطاب ((يا ايها الناس )) (اى مردم ) كه در قرآن حدود بيست بار تكرار شده و يك خطاب جامع و عمومى است نشان مى دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله و طايفه و قشر خاصى نيست ، بلكه همگان را در اين دعوت عام شركت مى دهد، همه را دعوت به پرستش خداى يگانه و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحيد مى كند.
2 براى برانگيختن حس شكرگزارى مردم ، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترين نعمت شروع مى كند كه نعمت خلقت و آفرينش همه انسانها است ، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است ، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان اين گل سر سبد عالم هستى ، نشانه هاى علم و قدرت بى پايان خدا و نعمتهاى گسترده اش كاملا به چشم مى خورد.
آنها كه در برابر خدا خاضع نيستند و او را پرستش نمى كنند غالبا به خاطر اين است كه در آفرينش خويش و پيشينيان نمى انديشند، و به اين نكته توجه ندارند كه اين آفرينش بزرگ را نمى توان به عوامل كور و كر طبيعى نسبت داد، و اين نعمتهاى حساب شده و بى نظير را كه در جسم و جان انسان ، نمايان است ، نمى توان از غير مبدء علم و قدرت بى پايانى دانست .
تفسير نمونه جلد1، صفحه 118
بنابراين يادآورى اين نعمتها، هم دليلى است بر خداشناسى ، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش .
3 نتيجه اين پرستش ، تقوا و پرهيزگارى است (لعلكم تتقون ).
بنابراين عبادتها و نيايشهاى ما چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد همانگونه كه ترك آنها چيزى از عظمت مقام او نمى كاهد، اين عبادتها كلاسهاى تربيت براى آموزش تقوا است ، تقوا همان احساس مسئوليت و خودجوشى درونى كه معيار ارزش انسان و ميزان سنجش شخصيت او است .
4 تكيه بر ((الذين من قبلكم )) (كسانى كه پيش از شما بودند) شايد اشاره به اين باشد كه اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نياكانتان مى كنيد خدا هم آفريننده شما است و هم آفريننده نياكان شما است ، هم مالك و پرورش دهنده شما است و هم مالك و پرورش دهنده آنها، بنابراين ، پرستش بتها چه از ناحيه شما باشد و چه از ناحيه آنها چيزى جز انحراف نيست .
نعمت زمين و آسمان
در آيه بعد به قسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مى تواند انگيزه شكرگزارى باشد اشاره كرده ، نخست از آفرينش زمين سخن مى گويد همان خدائى كه زمين را بستر استراحت شما قرار داد (الذى جعل لكم الارض فراشا).
اين مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مى دهد، بى آنكه كمترين لرزشى بر وجود شما وارد كند، يكى از نعمتهاى بزرگ او است .
نيروى جاذبه اش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد، نعمت ديگرى است ، هيچ
تفسير نمونه جلد1، صفحه 119
فكر كرده ايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه هاى وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين به فضا پرتاب و در فضا سرگردان مى شد؟!
تعبير به ((فراش )) (بستر استراحت ) چه تعبير زيبائى است ، فراش ، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلكه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نيز در مفهوم آن افتاده است .
جالب اينكه : چهارمين پيشواى شيعيان جهان امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) در بيان شيوايش اين حقيقت را در تفسير همين آيه تشريح فرموده است .
، و لم يجعلها شديدة الحمى و الحرارة فتحرقكم و لا شديدة البرد فتجمدكم ، و لا شديدة طيب الريح فتصدع هاماتكم ، و لا شديدة النتن فتعطبكم ، و لا شديدة اللين كالماء فتغرقكم و لا شديدة الصلابه فتمتنع عليكم فى دوركم و ابنيتكم و قبور موتاكم ...: فلذلك جعل الارض فراشا لكم !
((خداوند زمين را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش بسوزيد، و زياد سرد نيافريد تا منجمد شويد، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسيب رساند و آن را بدبو نيافريد تا مايه هلاكت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد كه در آن غرق شويد و نيز چنان سفت و محكم نيافريد تا بتوانيد در آن خانه و مسكن بسازيد و مردگان را (كه وجودشان در سطح زمين مايه هزارگونه ناراحتى است ) در آن دفن كنيد، آرى خداوند اين گونه زمين را بستر استراحت شما قرار داد)).
سپس به نعمت آسمان مى پردازد و مى گويد: ((آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد)) (و السماء بناء).
تفسير نمونه جلد1، صفحه 120
كلمه ((بناء)) با توجه به كلمه ((عليكم ))بيانگر آنست كه آسمان بر بالاى سر شما بنا شده است ، طبعا همچون سقف ، اين معنى
جاى ديگر
السماء سقفا محفوظا: ((ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم )) (انبياء 32).
شايد اين تعبير براى بعضى از كسانى كه به وضع ساختمان آسمان و زمين از نظر هيئت امروز آشنا هستند عجيب بيايد كه اين سقف چگونه است و كجاست ؟ آيا اين تعبير، فرضيه هيئت بطلميوس را دائر به قرار گرفتن افلاك به روى هم همچون طبقات پوست پياز در خاطره ها تداعى نمى كند؟ ولى با توجه به توضيح زير مطلب كاملا روشن مى شود:
كلمه ((سماء)) در قرآن به معانى مختلفى آمده است ، كه قدر مشترك همه آنها چيزى است كه در جهت فوق قرار گرفته است ، يكى از آنها كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جو زمين است ، يعنى قشر هواى متراكمى كه دور تا دور كره زمين را پوشانده ، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن ، چند صد كيلومتر است .
اگر به نقش اساسى و حياتى ، اين قشر ضخيم هوا، كه زمين را از هر سو احاطه كرده است بينديشيم خواهيم دانست كه تا چه حد اين سقف ، محكم و براى حفاظت انسانها مؤ ثر است .
اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين ، اطراف ما را احاطه كرده در عين اينكه مانع از تابش نور آفتاب اين اشعه حياتبخش و زندگى آفرين نيست بقدرى محكم و مقاوم است كه از يك سد پولادين كه چندين متر ضخامت داشته باشد نيز محكمتر است !
اگر اين سقف نبود، زمين دائما در معرض رگبار سنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب
مى شد ولى اين قشر فشرده چند صد كيلو
تفسير نمونه جلد1، صفحه 121
مترى تقريبا تمام سنگهاى آسمانى را قبل از سقوط به سطح زمين مى سوزاند و نابود مى كند و تنها تعداد بسيار كمى مى توانند از آن عبور كرده و به عنوان يك زنگ خطر براى زمينيان به گوشهاى پرتاب شوند، و اين تعداد كم هرگز نتوانسته است آرامش را بر هم زند.
از جمله شواهدى كه نشان مى دهد يكى از معانى آسمان همين جو زمين است حديثى است كه از پيشواى بزرگ ما امام صادق (عليه السلام ) درباره رنگ آسمان نقل شده است آنجا كه به مفضل مى فرمايد:
((اى مفضل در رنگ آسمان بينديش كه خدا آن را اينچنين آبى آفريده كه موافقترين رنگها براى چشم انسان است و حتى نظر كردن به آن ديده را تقويت مى كند)).
امروز اين را همه مى دانيم كه رنگ آبى آسمان چيزى جز رنگ هواى متراكم شده اطراف زمين نيست ، بنابراين منظور از آسمان در اين حديث همان جو زمين است .
در آيه 79 سوره نحل مى خوانيم الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء: ((آيا آنها به پرندگانى كه در دل آسمان تسخير شده اند نگاه نكردند))؟ درباره معانى ديگر آسمان ذيل آيه 29 همين سوره بحث مشروحترى مطالعه خواهيد فرمود.
بعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گويد: ((و از آسمان آبى نازل كرد)) (و انزل من السماء ماء).
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :122
اما چه آبى ؟ حياتبخش ، و زندگى آفرين ، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاى مادى .
جمله و انزل من السماء ماء بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه منظور از سماء در اينجا همان جو زمين است ، زيرا مى دانيم باران از ابرها و ابرها از تراكم بخارهائى كه در جو زمين پراكنده اند به وجود مى آيند.
((امام سجاد على بن الحسين )) (عليهماالسلام ) در تفسير اين آيه راجع به نزول باران از آسمان بيان جالبى فرموده كه ذيلا مى خوانيد:
((خداوند باران را از آسمان نازل مى كند تا به تمام قله هاى كوه ها، تپه ها و گودالها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد (و همگى بدون استثناء سيراب گردند) و آن را دانه دانه و نرم و پى در پى گاهى به صورت دانه هاى درشت و گاهى قطره هاى كوچكتر قرار داد، تا كاملا در زمين فرو رود، و سيراب گردد، و آن را به صورت سيلابى نفرستاد تا زمينها و درختان و مزارع و ميوه هاى شما را بشويد و ويران كند)).
قرآن سپس به انواع ميوه هائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانها مى شود اشاره كرده چنين مى گويد: خداوند بوسيله باران ، ميوه هائى را به عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت (فاخرج به من الثمرات رزقا لكم ).
اين برنامه الهى كه از يكسو، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مى كند و از سوى ديگر بيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بى رنگ صد هزاران رنگ از ميوه ها و دانه هاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها،
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :123
و همچنين جانداران ديگر، آفريده ، يكى از زنده ترين دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه مى كند: ((اكنون كه چنين است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد)) (فلا تجعلوا الله اندادا و انتم تعلمون ).
آرى همه شما مى دانيد كه اين بتها و شركاى ساختگى ، نه شما را آفريده اند و نه روزى مى دهند، و نه كمترين مواهب شما از ناحيه آنها است ، پس چگونه آنها را شبيه خدا مى دانيد.
((انداد)) جمع ((ند)) (بر وزن ضد) به معنى شريك و شبيه است ، بديهى است اين شباهت و شركت در پندار بت پرستان وجود داشته نه اينكه يك امر واقعى باشد.
يا به تعبير دقيقتر چنانكه راغب در مفردات مى گويد: ((ند)) و ((نديد)) به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد، بنابراين به نوع خاصى از مماثلث و همانندى گفته مى شود، يعنى همانندى در گوهر ذات .
نكته :
بت پرستى در شكلهاى مختلف
در اينجا توجه به اين حقيقت لازم است كه قرار دادن شريك براى خدا تنها، منحصر به ساختن بتهاى سنگى و چوبى و يا از آن فراتر، انسانى همچون مسيح (عليه السلام ) را يكى از خدايان سه گانه دانستن ، نيست بلكه معنى وسيعى دارد صورتهاى مخفيتر و پنهان تر را نيز شامل مى شود بطور كلى هر چه را در رديف خدا در زندگى مؤ ثر دانستن يك نوع شرك است .
ابن عباس در اينجا تعبير جالبى دارد مى گويد: الانداد هو الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ظلمة الليل ، و هو ان يقول و الله و حياتك يا فلان و حياتى ! ... و يقول لو لا كلبة هذا لاتانا اللصوص البارحة ! ... و قول الرجل لصاحبه ما شاء الله و شئت ... هذا كله به شرك :
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :124
((انداد، همان شرك است كه گاهى پنهان تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك ، از جمله اينكه انسان بگويد: به خدا سوگند به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند ... (يعنى خدا و جان خود و جان دوستش را در يك رديف قرار بدهد) و بگويد اين سگ اگر ديشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است ) يا به دوستش بگويد: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ، همه اينها بوئى از شرك مى دهد)).
و در حديثى مى خوانيم كه مردى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همين جمله را گفت : ما شاء الله و شئت (هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ) پيامبر فرمود: اجعلتنى لله ندا: مرا شريك خدا و همرديف او قرار دادى ))؟!.
در تعبيرات عاميانه روزمره نيز بسيار مى گويند: ((اول خدا، دوم تو))! بايد قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست .
در روايتى در تفسير آيه 106 سوره يوسف و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (اين اشاره به شرك خفى است ) مانند اينكه انسان به ديگرى بگويد: اگر تو نبودى من نابود شده بودم يا زندگانيم بر باد مى رفت )).
توضيح بيشتر را در اين زمينه ذيل آيه 106 سوره يوسف به بعد مى خوانيد.
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :125
سوره بقره آیه 17-20
( 0 Votes )
- توضیحات
- منتشر شده در سه شنبه, 22 اسفند 1391 09:37
- نوشته شده توسط اپراتور Sahand-Kavir.Com
آيه 17 - 20
آيه و ترجمه
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى استَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضاءَت مَا حَوْلَهُ ذَهَب اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فى ظلُمَتٍ لا يُبْصِرُونَ(17)
صمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ(18)
أَوْ كَصيِّبٍ مِّنَ السمَاءِ فِيهِ ظلُمَتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يجْعَلُونَ أَصبِعَهُمْ فى ءَاذَانهِم مِّنَ الصوَعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ محِيط بِالْكَفِرِينَ(19)
يَكادُ الْبرْقُ يخْطف أَبْصرَهُمْ كلَّمَا أَضاءَ لَهُم مَّشوْا فِيهِ وَ إِذَا أَظلَمَ عَلَيهِمْ قَامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَب بِسمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(20)
ترجمه : |
17 آنها (منافقان ) همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطراف خود را روشن ساخت خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند، و در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند آنها را رها مى سازد.
18 آنها كر، گنگ و كورند بنابراين از راه خطا باز نمى گردند
19 يا همچون بارانى كه در شب تاريك توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند، و خداوند به كافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند).
20 روشنائى خيره كننده برق نزديك است چشم آنها را بربايد، هر لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود توقف مى كنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيز توانا است .
تفسير: |
دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان
بعد از بيان صفات و ويژگيهاى منافقان ، قرآن مجيد، براى مجسم ساختن وضع آنها دو تشبيه گويا در آيات فوق بيان مى كند:
1 در مثال اول مى گويد: آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى افروخته (تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا).
ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت ، خداوند آن را خاموش مى سازد، و در ظلمات رهاشان مى كند، به گونه اى كه چيزى را نبينند (فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون ).
آنها فكر مى كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، اما ناگهان بادى سخت بر مى خيزد و يا باران درشتى فرو مى ريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند.
سپس اضافه مى كند: آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچيك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند (صم بكم عمى فهم لايرجعون ).
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 109
چه مثال دقيق و گويائى : در زندگى انسان بيراهه ها فراوان است ، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود به پيش مى رود يكى بيش نيست ، ولى خطوط انحرافى بى نهايت است ، و از آن گذشته پرده هاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغى كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پرده هاى ظلمت را بشكافد و در برابر طوفانها مقاومت كند، و آن چيزى جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحى نيست .
مختصر شعله اى كه انسان ، موقتا مى افروزد چه كارى در اين راه طولانى و پر از طوفان از آن ساخته است ؟!
منافقان با انتخاب راه نفاق چنين مى پنداشتند كه مى توانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى كه به دو طرف مى رسد، استفاده كرده و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤ منان پيروز شوند در صف مؤ منان ، و اگر غلبه با كافران باشد با آنها باشند.
آنها خود را افرادى زيرك و باهوش مى پنداشته اند و در پرتو روشنائى اين شعله ضعيف و ناپايدار، مى خواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند.
اما قرآن پرده از روى كار آنها برداشت ، و دروغشان را آشكار كرد، چنانكه مى خوانيم : اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون : هنگامى كه منافقان به سراغ تو مى آيند مى گويند ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدائى ، خدا مى داند كه تو رسول او هستى ، ولى خدا گواهى مى دهد كه منافقان در اظهاراتشان دروغ مى گويند (سوره منافقون آيه 1 و 2).
حتى قرآن به كفار نيز اعلام مى كند كه آنها با شما نيستند، هر وعده اى دهند عمل نخواهند كرد:
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 110
الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون
منافقان به برادران كافر خود از اهل كتاب وعده مى دهند كه اگر شما را از مدينه بيرون كنند، ما نيز با شما خارج خواهيم شد و به حرف هيچكس درباره شما گوش نخواهيم داد، و اگر با شما بجنگند شما را يارى مى كنيم ، و لكن خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند، اگر آنها را بيرون كنند همراه آنها خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمايند ياريشان نخواهند كرد، و اگر به آنها كمك كنند (درگير و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج نخواهند داد) -حشر - 11 12).
قابل توجه اينكه : قرآن در اينجا از جمله استوقد نارا استفاده كرده است ، يعنى آنها براى رسيدن به نور نار استفاده مى كنند آتشى كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزش دارد، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مى گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند اما باطنشان ، نار است ، و اگر هم نورى باشد ضعيف است و كوتاه مدت .
اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنها است كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد، نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ظلمات .
و همينها است كه چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا را سرانجام از آنها خواهد گرفت ، چرا كه سابقا هم گفتيم ادامه راه غلط تدريجا نيروى تشخيص و درك انسان را ضعيف مى كند، تا آنجا كه گاهى حقايق را وارونه مى بيند، نيك
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 111
در نظرش بد، و فرشته ديو، خودنمائى مى كند.
به هر حال اين تشبيه در حقيقت ، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود ممكن است منافقان براى مدت كوتاهى از مزاياى اسلام و مصونيتهاى مؤ منان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانى با كفار نيز بهره گيرند.
ولى اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانها است ديرى نمى پايد، و سرانجام چهره واقعى آنها آشكار مى گردد، و به جاى كسب موفقيت و محبوبيت ، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در تفسير آيه هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا: آن خدائى است كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور بخش قرار داد (يونس 5).
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: اضائت الارض بنور محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كما تضيى ء الشمس فضرب الله مثل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) الشمس و مثل الوصى القمر خداوند صفحه روى زمين را به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روشن ساخت همانگونه كه با نور آفتاب ، لذا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به خورشيد تشبيه كرد، و وصى او على (عليه السلام ) را به ماه .
يعنى نور ايمان و وحى ، عالمگير است ، در حالى كه نفاق اگر پرتوى هم داشته باشد تنها دايره كوچكى از اطراف خود را آنهم براى مدت كوتاهى روشن مى كند (ماحوله ).
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 112
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند، انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر، حيران و سرگردان مانده است ، باران پر پشت ، بدن او را مرطوب ساخته ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد.
قرآن در يك عبارت كوتاه ، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك ، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ).
سپس اضافه مى كند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند (يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ).
و در پايان آيه مى فرمايد: و خداوند به كافران احاطه دارد (و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند) (و الله محيط بالكافرين ).
برقها پى در پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند: نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمه اى آنها را بربايد (يكاد البرق يخطف ابصارهم ).
هر زمان كه برقى مى زند و صفحه بيابان تاريك ، روشن مى شود، چند گامى در پرتو آن راه مى روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود متوقف مى گردند (كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا).
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى كنند، چرا كه در دل اين
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 113
بيابان نه كوهى به چشم مى خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند!.
مى دانيم صاعقه ها به هر برآمدگى از زمين حمله مى كنند، اما در دل بيابان جز آنها بر آمدگى پيدا نمى شود كه صاعقه متوجه آن گردد، بنابراين خطر جدى و حتمى است (با توجه به اينكه خطر صاعقه در بيابانهاى مسطحى همچون بيابانهاى حجاز به درجات از مناطق كوهستانى بيشتر است اهميت اين مثال براى مردم آن محيط روشنتر مى شود).
خلاصه نمى داند چه كند، مضطرب و پريشان ، حيران و سرگردان بر جاى خود ايستاده ، نه راهى در ميان شنهاى بيابان پيدا است و نه راهنمائى كه در پرتو هدايت او گام بر دارد.
حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى ((اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است )) (و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شى ء قدير).
آرى منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پيش مى روند قرار گرفته اند افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.
جهاد مسلحانه مسلمين در برابر دشمنان همانند خروش رعد و صاعقه بر سر آنها فرود مى آمد، گاهگاه فرصتهائى ، براى پيدا كردن راه حق نصيبشان مى شد و انديشه هاشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان ديرى نمى پائيد تا مى خواستند چند گامى بردارند خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .
تفسير نمونه جلد1، صفحه 114
پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم آنها را خيره كرده بود و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانيشان بر مى داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بر دارد و رسواتر شوند.
چنانكه قرآن در آيه 64 سوره توبه مى گويد: يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون :
((منافقان از اين مى ترسند كه سورهاى بر ضد آنها نازل شود و آنچه در درون مخفى مى دارند فاش گردد بگو هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد خدا آنچه را از آن مى ترسيد ظاهر مى سازد)).
منافقان از اين نيز وحشت داشتند كه با علنى شدن اسرارشان فرمان جنگ از طرف خدا با اين دشمنان خائن داخلى صادر شود و مسلمانان كه در آن روز قوى و نيرومند بودند بر آنها، حمله كنند، آنچنانكه قرآن مى گويد: لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا:
((اگر منافقان و آنهائى كه قلبشان بيمار است و كسانى كه با اشاعه اكاذيب ، ترس و وحشت و سستى مى آفرينند، دست از كردار خود بر ندارند ما تو را بر آنها مى شورانيم تا نتوانند در جوار شما جز اندكى زندگى كنند و به صورت افراد نفرين شده هر جا يافت شوند، آنها را بگيرند و بكشند)) (احزاب 60 - 61).
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه منافقان در وحشت و سرگردانى سختى در مدينه قرار داشتند، آيات با لحن شديد و قاطعى پى درپى همانند رعد و برق آسمانى بر ضد آنها نازل مى شد، و هر آن احتمال اين مى رفت كه دستور مجازات و يا حداقل اخراج آنها از مدينه صادر گردد.
اگر چه شاءن نزول اين آيات ، منافقان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است اما با توجه به اينكه
تفسير نمونه جلد1، صفحه 115
خط نفاق در هر عصر و زمانى ، در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى يابد، و ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عصر خويش ، مى يابيم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مى كنيم .
در اينكه ميان مثال دوم و اول در آيات فوق چه تفاوتى است ؟، در اينجا دو تفسير وجود دارد.
نخست اينكه : آيه اول (مثلهم كمثل الذى ...) اشاره به منافقانى است كه در آغاز وارد، صف مؤ منان راستين شده بودند و حقيقتا ايمان آوردند، اما اين ايمان مستقر و پا برجا نبود و به نفاق گرائيدند.
و اما مثال دوم (او كصيب من السماء...) حال منافقانى را بازگو مى كند كه از آغاز در همان صف نفاق بودند و حتى براى يك لحظه هم ايمان نياوردند.
ديگر اينكه : مثال اول بازگوكننده حال افراد است ، و مثال دوم مجسم كننده وضع محيطها، لذا در اول مى فرمايد مثلهم كمثل الذى ... (مثل آنها مانند كسى است كه ...) و در مثال دوم مى گويد: ((او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق )): ((مانند باران پرپشتى كه از آسمان فرو مى ريزد، و در آن ، ظلمت و رعد و برق است )) اشاره به محيط وحشتزا و پرخوف و خطرى است كه منافقان در آن زندگى داشتند.
سوره بقره آیه 6-7
( 0 Votes )
- توضیحات
- منتشر شده در سه شنبه, 22 اسفند 1391 09:34
- نوشته شده توسط اپراتور Sahand-Kavir.Com
آيه 6 - 7
آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(6)
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصرِهِمْ غِشوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(7)
ترجمه : |
6 كسانى كه كافر شدند براى آنها تفاوت نمى كند كه آنان را (از عذاب خداوند) بترسانى يا نترسانى ، ايمان نخواهند آورد.
7 خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده ، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده ، و عذاب بزرگى در انتظار آنها است .
تفسير: |
گروه دوم ، كافران لجوج و سرسخت .
اين گروه درست در نقطه مقابل متقين و پرهيزگاران قرار دارند و صفات آنها در دو آيه فوق به طور فشرده بيان شده است .
در نخستين آيه مى گويد آنها كه كافر شدند (و در كفر و بى ايمانى سخت و لجوجند) براى آنها تفاوت نمى كند كه آنانرا از عذاب الهى بترسانى يا نترسانى
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 82
ايمان نخواهند آورد (ان الذين كفروا سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ).
گروه اول از هر نظر با تمام حواس و ادراكات آماده بودند كه پس از دريافت حق آن را پذيرا شوند و از آن پيروى كنند.
ولى اين دسته چنان در گمراهى خود سرسختند كه هر چند حق براى آنان روشن شود حاضر به پذيرش نيستند، قرآنى كه راهنما و هادى متقين بود، براى اينها بكلى بى اثر است ، بگوئى يا نگوئى ، انذار كنى يا نكنى بشارت دهى يا ندهى ، اثر ندارد، اصولا آنها آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم شدن در برابر آن را ندارند.
آيه دوم اشاره به دليل اين تعصب و لجاجت مى كند و مى گويد: آنها چنان در كفر و عناد فرو رفته اند كه حس تشخيص را از دست داده اند ((خدا بر دلها و گوشهايشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افكنده شده )) (ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصار هم غشاوة ).
به همين دليل نتيجه كارشان اين شده است كه براى آنها عذاب بزرگى است (و لهم عذاب عظيم ).
به اين ترتيب چشمى كه پرهيزگاران با آن آيات خدا را مى ديدند، و گوشى كه سخنان حق را با آن مى شنيدند، و قلبى كه حقايق را بوسيله آن درك مى كردند در اينها از كار افتاده است ، عقل و چشم و گوش دارند، ولى قدرت درك و ديد و شنوائى ندارند! چرا كه اعمال زشتشان و لجاجت و عنادشان پردهاى شده است در برابر اين ابزار شناخت .
مسلما انسان تا به اين مرحله نرسيده باشد قابل هدايت است ، هر چند گمراه باشد، اما به هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر
راه نجاتى براى او نيست ، چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبيعى است كه عذاب عظيم در انتظار او باشد.
تفسير نمونه ، ج 1، صفحه : 83
نكته ها
1- آيا سلب قدرت تشخيص ، دليل بر جبر نيست ؟
نخستين سؤ الى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى اين گروه مهر نهاده ، و بر چشمهاشان پرده افكنده ، آنها مجبورند در كفر باقى بمانند، آيا اين جبر نيست ؟ شبيه اين آيه در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد، با اين حال مجازات آنها چه معنى دارد؟ پاسخ اين سؤ ال را خود قرآن داده است و آن اينكه اصرار و لجاجت آنها در برابر حق و ادامه به ظلم و بيدادگرى و كفر سبب مى شود كه پرده اى بر حس تشخيص آنها بيفتد، در سوره نساء آيه 155 مى خوانيم : بل طبع الله عليها بكفرهم : خداوند بواسطه كفرشان ، مهر بر دلهاشان نهاده ! و در سوره مؤ من آيه 35 مى خوانيم : كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار: اينگونه خداوند مهر مى نهد بر هر قلب متكبر ستمكار! و در سوره جاثيه آيه 23 چنين آمده است : افراءيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة : آيا مشاهده كردى كسى را كه هواى نفس را خداى خود قرار داده ؟ و لذا گمراه شده ، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افكنده است . ملاحظه مى كنيد كه سلب حس تشخيص و از كار افتادن ابزار شناخت در آدمى در اين آيات معلول عللى شمرده شده است ، كفر، تكبر، ستم ، پيروى هوسهاى سركش لجاجت و سرسختى در برابر حق ، در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 84
اصولا اين يك امر طبيعى است كه اگر انسان به كار خلاف و غلطى ادامه دهد تدريجا با آن انس مى گيرد، نخست يك حالت است ، بعدا يك عادت مى شود، سپس مبدل به يك ملكه مى گردد و جزء بافت جان انسان مى شود، گاه كارش به جائى مى رسد كه بازگشت بر او ممكن نيست ، اما چون خود آگاهانه اين راه را انتخاب كرده است مسئول تمام عواقب آن مى باشد بى آنكه جبر لازم آيد، درست همانند كسى كه آگاهانه با وسيله اى چشم و گوش خود را كور و كر مى كند تا چيزى را نبيند و نشنود.
و اگر مى بينيم اينها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه خداوند اين خاصيت را در اينگونه اعمال نهاده است (دقت كنيد)
عكس اين مطلب نيز در قوانين آفرينش كاملا مشهود است ، يعنى كسى كه پاكى و تقوا، درستى و راستى را پيشه كند، خداوند حس تشخيص او را قويتر مى سازد و درك و ديد و روشن بينى خاصى به او مى بخشد، چنانكه در سوره انفال آيه 29 مى خوانيم : يا ايها الذين آمنو ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا: اى مؤ منان اگر تقوا پيشه كنيد خداوند فرقان يعنى وسيله تشخيص حق از باطل را به شما عطا مى كند.
اين حقيقت را در زندگى روزمره خود نيز آزموده ايم ، افرادى هستند كه عمل خلافى را شروع مى كنند، در آغاز خودشان معترفند كه صددرصد خلافكار و گنهكارند، و به همين دليل از كار خود ناراحتند، ولى كم كم كه با آن انس گرفتند اين ناراحتى از بين مى رود، و در مراحل بالاتر گاهى كارشان به جائى مى رسد كه نه تنها ناراحت نيستند بلكه خوشحالند و آن را وظيفه انسانى و يا وظيفه دينى خود مى شمرند!
در حالات حجاج بن يوسف آن ابر جنايتكار روزگار مى خوانيم كه براى توجيه جنايات هولناكش مى گفت : اين مردم گنهكارند من بايد بر آنها مسلط
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 85
باشم و به آنها ستم كنم ، چرا كه مستحقند، گوئى اينهمه قتل و خونريزى و جنايت را ماءموريتى از سوى خدا براى خود مى پنداشت !
و نيز مى گويند يكى از سپاهيان چنگيز در يكى از شهرهاى مرزى ايران سخنرانى كرد و گفت : مگر شما معتقد نيستيد كه خداوند عذاب بر گنهكاران نازل مى كند ما همان عذاب الهى هستيم پس هيچگونه مقاومت نكنيد!.
2- اگر اينها قابل هدايت نيستند اصرار پيامبران براى چيست ؟
اين سؤ ال ديگرى است كه در رابطه با آيات فوق در نظر مجسم مى شود ولى توجه به يك نكته پاسخ آن را روشن مى سازد و آن اينكه مجازات و كيفرهاى الهى همى شه با اعمال و رفتار انسان ارتباط دارد تنها نمى توان كسى را به خاطر اينكه قلبا آدم بدى است كيفر نمود، بلكه لازم است ابتدا او را دعوت به سوى حق كنند، اگر تبعيت نكرد و ناپاكى درون را در عملش منعكس ساخت در اين حال مستحق كيفر است ، در غير اين صورت مصداق قصاص قبل از جنايت خواهد بود.
اين همان چيزى است كه ما نام آن را اتمام حجت مى گذاريم .
بطور خلاصه : جزا و پاداش عمل ، حتما بايد پس از انجام عمل باشد، و تنها تصميم و يا آمادگى و زمينه هاى روحى و فكرى براى اين كار كافى نيست .
بعلاوه پيامبران فقط براى هدايت اينها نيامده اند، اينها در اقليتند، اكثريت توده هاى گمراه كسانى هستند كه تحت تعليم و تربيت صحيح قابل هدايت مى باشند.
3- مهر نهادن بر دلها
در آيات فوق و بسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حس تشخيص و درك واقعى از افراد، تعبير به ختم شده است ، و احيانا تعبير به طبع و رين .
اين معنى از آنجا گرفته شده است كه در ميان مردم رسم بر اين بوده هنگامى
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 86
كه اشيائى را در كيسه ها يا ظرفهاى مخصوصى قرار مى دادند، و يا نامه هاى مهمى را در پاكت مى گذاردند، براى آنكه كسى سر آن را نگشايد و دست به آن نزند آن را مى بستند و گره مى كردند و بر گره مهر مى نهادند، امروز نيز معمول است اسناد رسمى املاك را به همين منظور با ريسمان مخصوصى بسته و روى آن قطعه سربى قرار مى دهند و روى سرب مهر ميزنند، تا اگر از صفحات آن چيزى كم و زياد كنند معلوم شود.
در تاريخ شواهد فراوانى ديده مى شود كه رؤ ساى حكومتها كيسه هاى زر را به مهر خويش مختوم مى ساختند و براى افراد مورد نظر مى فرستادند، اين براى آن بوده كه هيچگونه تصرفى در آن نشود تا بدست طرف برسد، زيرا تصرف در آن بدون شكستن مهر ممكن نبود.
امروز نيز معمول است كيسه هاى پستى را لاك و مهر مى كنند.
در لغت عرب براى اين معنى كلمه ختم به كار مى رود، البته اين تعبير درباره افراد بى ايمان لجوجى است كه بر اثر گناهان بسيار در برابر عوامل هدايت نفوذناپذير شده اند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كرده كه درست همانند همان بسته و كيسه سر به مهر هستند كه ديگر هيچگونه تصرفى در آن نمى توان كرد، و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است .
طبع نيز در لغت به همين معنى آمده است و طابع (بر وزن خاتم ) هر دو به يك معنى مى باشد يعنى چيزى كه با آن مهر مى كنند.
اما رين به معنى زنگار يا غبار يا لايه كثيفى است كه بر اشياء گرانقيمت مى نشيند، اين تعبير در قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيره سرى و گناه زياد قلبشان نفوذناپذير شده به كار رفته است ، در سوره مطففين آيه 14 مى خوانيم : كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون : چنين نيست ، اعمال زشت آنها زنگار و لايه بر قلب آنها افكنده است .
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 87
و مهم آنستكه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مى زند در فاصله نزديك آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و بر آن مهر نهد.
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من عبد مؤ من الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى تلك النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السوادو ان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض ، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا، و هو قول الله عز و جل كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون : هيچ بنده مؤ منى نيست مگر اينكه در قلب او يك نقطه (وسيع ) سفيد و درخشندهاى است هنگامى كه گناهى از او سر زند در آن منطقه سفيد، نقطه سياهى پيدا مى شود، اگر توبه كند آن سياهى بر طرف مى گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سياهى افزوده مى شود، تا تمام سفيدى را بپوشاند، و هنگامى كه سفيدى پوشانده شد ديگر صاحب چنين دلى هرگز به خير و سعادت باز نمى گردد، و اين معنى گفتار خدا است كه مى گويد: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون .
4- مقصود از قلب در قرآن
چرا درك حقايق در قرآن به قلب نسبت داده شده است در حالى كه مى دانيم قلب مركز ادراكات نيست بلكه تلمبهاى است براى گردش خون در بدن ؟!
در پاسخ چنين مى گوئيم :
قلب در قرآن به معانى گوناگونى آمده است ، از جمله :
1 به معنى عقل و درك چنانكه در آيه 37 سوره ق مى خوانيم ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب در اين مطالب تذكر و يادآورى است براى
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 88
آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند.
2 به معنى روح و جان چنانكه در سوره احزاب آيه 10 آمده است : و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر: هنگامى كه چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسيده بود.
3 به معنى مركز عواطف ، آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى است : سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب : بزودى در دل كافران ترس ايجاد مى كنم . و در جاى ديگر در سوره آل عمران آيه 159 مى خوانيم فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : ... اگر سنگدل بودى از اطرافت پراكنده مى شدند
توضيح اينكه :
در وجود انسان دو مركز نيرومند بچشم مى خورد:
1 مركز ادراكات كه همان مغز و دستگاه اعصاب است و لذا هنگامى كه مطلب فكرى براى ما پيش مى آيد احساس مى كنيم با مغز خويش آنرا مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم . (اگر چه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسيله و ابزارى هستند براى روح ).
2 مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى گذارد، اولين جرقه از قلب شروع مى شود.
مابالوجدان هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى كنيم ، و همچنان وقتى كه به مطلب سرورانگيزى برمى خوريم فرح و انبساط را در همين مركز احساس مى كنيم (دقت كنيد).
درست است كه مركز اصلى ادراكات و عواطف همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عكس العملهاى جسمى آنها متفاوت است عكس العمل
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 89
درك و فهم نخستين بار در دستگاه مغز آشكار مى شود، ولى عكس العمل مسائل عاطفى از قبيل محبت ، عداوت ، ترس ، آرامش ، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد، بطوريكه بهنگام ايجاد اين امور به روشنى اثر آنها را در قلب خود احساس مى كنيم .
نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همين عضو مخصوص ) مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده ، دليل آن همان است كه گفته شد، و سخنى به گزاف نرفته است .
از همه اينها گذشته قلب به معنى عضو مخصوص نقش مهمى در حيات و بقاى انسان دارد، بطوريكه يك لحظه توقف آن با نابودى همراه است . بنابراين چه مانعى دارد كه فعليتهاى فكرى و عاطفى به آن نسبت داده شود.
5- چرا قلب و بصر به صيغه جمع و سمع به صيغه مفرد ذكر شده است ؟
در آيه فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، قلب و بصر به صورت جمع (قلوب و ابصار) آمده ولى سمع همه جا در قرآن به صورت مفرد ذكر شده است اين تفاوت حتما نكته اى دارد، نكته آن چيست ؟
پاسخ درست است كه كلمه سمع در قرآن همه جا بصورت مفرد آمده و بصورت جمع (اسماع ) نيامده است ولى قلب و بصر گاهى بصورت جمع مانند آيه فوق و گاهى بصورت مفرد مانند آيه 23 سوره جاثيه آمده است : (و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة ).
عالم بزرگوار مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان از يكى از ادباى معروف چنين نقل مى كند كه : علت مفرد آمدن سمع ممكن است يكى از دو چيز باشد:
نخست : اينكه سمع گاهى بعنوان اسم جمع بكار مى رود و ميدانيم كه
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 90
در اسم جمع معنى جمع افتاده و نيازى به جمع بستن ندارد.
ديگر اينكه سمع مى تواند معنى مصدرى داشته باشد و مى دانيم مصدر دلالت بر كم و زياد هر دو مى كند و نيازى به جمع بستن ندارد.
بعلاوه مى توان وجه ذوقى و علمى ديگرى براى اين تفاوت گفت و آن اينكه : تنوع ادراكات قلبى و مشاهدات با چشم نسبت به مسموعات فوق العاده بيشتر است و بخاطر اين تفاوت قلوب و ابصار بصورت جمع ذكر شده ولى سمع بصورت مفرد آمده است .
در فيزيك جديد نيز مى خوانيم امواج صوتى قابل استماع تعداد نسبتا محدودى است و از چندين ده هزار تجاوز نمى كند. در حاليكه امواج نورها و رنگهائى كه قابل رؤ يت هستند از ميليونها مى گذرد (دقت كنيد).
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :91
سوره بقره آیه 8-16
( 0 Votes )
- توضیحات
- منتشر شده در سه شنبه, 22 اسفند 1391 09:34
- نوشته شده توسط اپراتور Sahand-Kavir.Com
آيه 8 - 16
آيه و ترجمه
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ(8)
يخَدِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ مَا يخْدَعُونَ إِلا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(9)
فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْذِبُونَ(10)
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الاَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نحْنُ مُصلِحُونَ(11)
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِن لا يَشعُرُونَ(12)
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا كَمَا ءَامَنَ النَّاس قَالُوا أَ نُؤْمِنُ كَمَا ءَامَنَ السفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السفَهَاءُ وَ لَكِن لا يَعْلَمُونَ(13)
وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلى شيَطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نحْنُ مُستهْزِءُونَ(14)
اللَّهُ يَستهْزِىُ بهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فى طغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(15)
أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبحَت تجَرَتُهُمْ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ(16)
ترجمه : |
8 در ميان مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند.
9 مى خواهند خدا و مؤ منان را فريب بدهند (ولى ) جز خودشان را فريب نمى دهند (اما نمى فهمند.
10 در دلهاى آنها يك نوع بيمارى است ، خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد و عذاب دردناكى به خاطر دروغهائى كه مى گويند در انتظار آنهاست .
11 و هنگامى كه به آنها گفته شود، در زمين فساد نكنيد مى گويند ما فقط اصلاح كننده ايم .
12 آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى فهمند.
13 و هنگامى كه به آنها گفته شود همانند ساير) مردم ايمان بياوريد مى گويند: آيا همچون سفيهان ايمان بياوريم ؟ بدانيد اينها همان سفيهانند ولى نمى دانند.
14 و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مى كنند مى گويند ما ايمان آورده ايم ، (ولى هنگامى كه با شياطين خود خلوت مى كنند مى گويند با شمائيم ما (آنها) را مسخره مى كنيم .
15 خداوند آنها را استهزاء مى كند، و آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا سرگردان شوند.
16 آنها كسانى هستند كه هدايت را با گمراهى معاوضه كرده اند و (اين ) تجارت براى آنها سودى نداده ، و هدايت نيافته اند.
تفسير: |
گروه سوم (منافقان )
آيات فوق شرح فشرده و بسيار پر مغزى پيرامون منافقان و ويژگيهاى روحى
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 93
و اعمال آنها بيان مى كند.
توضيح اينكه : اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى روبرو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرات بر مخالفت صريح .
اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان منافقين ياد مى كند و ما در فارسى از آنها تعبير به دورو يا دو چهره مى كنيم در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و خطر بزرگى براى اسلام و مسلمين محسوب مى شدند، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشكل بود، ولى قرآن نشانه هاى دقيق و زندهاى براى آنها بيان مى كند كه خط باطنى آنها را مشخص مى سازد و الگوئى در اين زمينه بدست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد.
نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى گويد: بعضى از مردم هستند كه مى گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند (و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤ منين ).
آنها اين عمل را يك نوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب حساب مى كنند: آنها با اين عمل مى خواهند خدا و مؤ منان را بفريبند يخادعون الله و الذين آمنوا).
در حالى كه تنها خودشان را فريب مى دهند اما نمى فهمند (و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ).
آنها با انحراف از راه صحيح و صراطمستقيم ، عمرى را در بيراهه مى گذرانند تمام نيروها و امكانات خود را بر باد مى دهند و جز ناكامى و شكست و بدنامى و عذاب الهى بهره اى نمى گيرند.
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 94
سپس قرآن در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مى كند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است ، انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد، هماهنگى كامل در ميان روح و جسم او حكمفرما است ، چرا كه ظاهر و باطن و روح و جسم همه مكمل يكديگرند اگر مؤ من است ، تمام وجود او فرياد ايمان مى كشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ، اين دوگانگى جسم و روح درد تازه و بيمارى اضافى است ، اين يك نوع تضاد و ناهماهنگى و از هم گسستگى است كه حاكم بر وجود انسان مى شود.
مى گويد: در دلهاى آنها بيمارى خاصى است (فى قلوبهم مرض ).
اما از آنجا كه در نظام آفرينش ، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير، رو به جلو مى رود، و يا به تعبير ديگر تراكم اعمال و افكار انسان در يك مسير آن را پررنگتر و راسختر مى سازد، قرآن اضافه مى كند: خداوند هم بر بيمارى آنها مى افزايد (فزادهم الله مرضا).
و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان ، دروغ است و تا بتوانند، تناقضها را كه در زندگيشان ديده مى شود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مى فرمايد: براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى گفتند (و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ).
سپس به ويژگيهاى آنها اشاره مى كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حالى كه مفسد واقعى همانها هستند: هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مى گويند ما فقط اصلاح كنندهايم ! (و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون ).
ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداريم !
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 95
قرآن در آيه بعد مى گويد: بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى فهمند! (الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون ).
بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامه هاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه ها مفيد و سازنده و اصلاح طلبانه است ، و همانگونه كه سابقا نيز اشاره كرديم گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخيص را از انسان مى گيرد، بلكه تشخيص او را واژگونه مى كند، و ناپاكى و آلودگى به صورت طبيعت ثانوى او در مى آيد.
نشانه ديگر اينكه : آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤ منان را سفيه و ساده لوح و خوشباور مى پندارند، آنچنانكه قرآن مى گويد: هنگامى كه به آنها گفته ايمان بياوريد آنگونه كه توده هاى مردم ايمان آورده اند، مى گويند آيا ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم ؟! (و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا ا نؤ من كما آمن السفهاء).
و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حقيقت جو را كه با مشاهده آثار حقانيت در دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و محتواى تعليمات او، سر تعظيم فرود آورده اند به سفاهت متهم مى كند و شيطنت و دوروئى و نفاق را دليل بر هوش و عقل و درايت مى شمرد آرى در منطق آنها عقل ، جايش را با سفاهت عوض كرده است .
لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بدانيد سفيهان واقعى اينها هستند اما نمى دانند (الا انهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون ).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه در آيد و به جاى تمركز و وحدت شخصيت ، دوگانگى و چند گانگى را پذيرا گردد، استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت و توطئه
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 96
و تخريب به كار گيرد، و در عين حال خود را عاقل بشمرد ؟!
سومين نشانه آنها آنست كه هر روز به رنگى در مى آيند و در ميان هر جمعيتى با آنها همصدا مى شوند، آنچنانكه قرآن مى گويد: هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا)
ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم ، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم !
اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گويند ما با شمائيم ! (و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم ).
و اگر مى بينيد ما در برابر مؤ منان اظهار ايمان مى كنيم ما مسخره شان مى كنيم ! (انما نحن مستهزئون ).
ما بر افكار و اعمالشان در دل مى خنديم ، مى خواهيم كلاه بر سرشان بگذاريم ، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چيز ما شمائيد!
سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى گويد: خدا آنها را مسخره مى كند (الله يستهزى ء بهم ).
و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا به كلى سرگردان شوند (و يمدهم فى طغيانهم يعمهون ).
آخرين آيه مورد بحث سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيار
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 97
غم انگيز و شوم و تاريك چنين بيان مى كند:
آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان ، هدايت را با گمراهى معاوضه كرده اند (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى ).
و به همين دليل تجارت آنها سودى نداشته بلكه سرمايه را نيز از كف داده اند (فما ربحت تجارتهم ).
و هرگز روى هدايت را نديده اند (و ما كانوا مهتدين ).
نكته ها
1- پيدايش نفاق و ريشه هاى آن
هنگامى كه انقلابى در محيطى روى مى دهد مخصوصا انقلابى همچون انقلاب اسلام كه بر پايه هاى حق و عدالت قرار داشت مسلما منافع گروهى غارتگر و ظالم و خودكامه به خطر مى افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نيروى مسلح ، فشار اقتصادى تبليغات مستمر اجتماعى ، سعى مى كنند انقلاب را در هم بشكنند.
اما هنگامى كه نشانه هاى پيروزى انقلاب بر همه قدرتهاى محيط آشكار شود گروهى از مخالفان تاكتيك و روش عملى خود را تغيير داده ، ظاهرا تسليم مى شوند اما در واقع يك گروه زير زمينى مخالف را تشكيل مى دهند.
اينها كه به خاطر داشتن دو چهره مختلف ، منافق ناميده مى شوند (منافق از ماده نفق بر وزن شفق به معنى كانالها و نقبهائى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند خطرناكترين دشمنان انقلابند، زيرا موضع آنها كاملا مشخص نيست ، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد كنند، بلكه در لابلاى صفوف مردم پاك و راستين ، و حتى گاهى در پستهاى حساس نفوذ مى كنند.
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 98
انقلاب اسلام نيز در برابر چنين گروهى قرار گرفت ، يعنى تا زمانى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از مكه به مدينه هجرت نكرده بود، مسلمانان حكومتى تشكيل نداده بودند.
اما پس از ورود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه ، نخستين پايه حكومت اسلامى گذارده شد، و پس از پيروزى در جنگ بدر، اين مساءله آشكارتر گشت ، يعنى رسما حكومت و دولتى كوچك اما قابل رشد تشكيل گرديد.
اينجا بود كه منافع بسيارى از سردمداران مدينه مخصوصا يهود كه در آن زمان مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد، احترام يهود در آن زمان بيشتر به خاطر اين بود كه اهل كتاب و مردمى نسبة با سواد، و از نظر وضع اقتصادى پيشرفته بودند، و همانها بودند كه پيش از ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بشارت چنين ظهورى را مى دادند.
افراد ديگرى هم در مدينه بودند كه داعيه رياست و رهبرى مردم داشتند ولى با هجرت رسولخدا حسابها به هم خورد، سران ظالم و خودكامه و اطرافيان غارتگر آنها ديدند توده هاى مردم به سرعت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان مى آورند، حتى خويشاوندان خودشان آنها بعد از مدتى مقاومت ديدند چاره اى نيست جز اينكه ظاهرا مسلمان شوند، زيرا نواختن كوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل ، علاوه بر مشكلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى ، خطر نابودى آنها را در برداشت به ويژه اينكه عرب تمام قدرتش قبيله او بود و قبيله هاى آنها غالبا از آنان جدا شده بودند.
روى اين اصل راه سومى انتخاب كردند، و آن اينكه ظاهرا مسلمان شوند و در خفيه نقشه در هم شكستن اسلام را طرح ريزى كنند.
كوتاه سخن اينكه بروز نفاق در يك اجتماع معمولا معلول يكى از دو چيز است : نخست پيروزى و قدرت آئين انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع .
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 99
و ديگر ضعف روحيه و فقدان شخصيت و شهامت كافى براى روياروئى با حوادث سخت .
2- لزوم شناخت منافقين در هر جامعه
بدون شك نفاق و منافق ، مخصوص عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبوده است و در هر جامعه اى اين برنامه و گروه وجود دارند، منتها بايد بر اساس معيارهاى حساب شده اى كه قرآن براى آنها بدست مى دهد شناسائى شوند، تا نتوانند زيان و يا خطرى ايجاد كنند، در آيات گذشته و همچنين سوره منافقين و روايات اسلامى نشانه هاى مختلفى براى آنها ذكر شده است از جمله :
1 هياهوى بسيار و ادعاهاى بزرگ و خلاصه گفتار زياد و عمل كم و ناهماهنگ .
2 در هر محيطى رنگ آن محيط را گرفتن و با هر جمعيتى مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با مؤ منان آمنا گفتن و با مخالفان انا معكم !
3 حساب خود را از مردم جدا كردن و تشكيل انجمنهاى سرى ، و مرموز دادن با نقشه هاى حساب شده .
4 خدعه و نيرنگ و فريب و دروغ و تملق و چاپلوسى ، پيمان شكنى و خيانت .
5 خود برتربينى ، و مردم را ناآگاه ، سفيه و ابله قلمداد كردن و خود را عاقل و هوشيار دانستن .
خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى توان آن را شناخت .
چه تعبير زيبائى دارد قرآن در آياتى كه خوانديم مى گويد: فى قلوبهم مرض : آنها دلهاى بيمار دارند چه بيمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بيمارى از خود برتربينى و يا نداشتن شهامت براى روياروئى با حوادث دردناكتر؟
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 100
ولى همان گونه كه بيمارى قلبى را هر چند پنهان است نمى توان به كلى مخفى كرد بلكه نشانه هاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشكار مى شود، بيمارى نفاق نيز همين گونه است كه با تظاهرات مختلف قابل شناخت مى باشد.
در تفسير نمونه ذيل آيات 141 تا 143 سوره نساء نيز درباره صفات منافقان بحث كرده ايم (جلد چهارم صفحه 174 تا 178).
و نيز در ذيل آيات 49 تا 57 سوره توبه بحث مشروحى در اين زمينه داريم (تفسير نمونه جلد 7 صفحه 438 تا 450).
در سوره توبه ذيل آيات 62 تا 85 نيز بحثهاى فراوانى در اين زمينه مطالعه خواهيد فرمود (تفسير نمونه جلد هشتم صفحه 19 تا 72).
3- وسعت معنى نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مؤ من باشد كه ما از آن به عنوان رگه هاى نفاق نام مى بريم .
مثلا در حديثى مى خوانيم : ثلاث من كن فيه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف سه صفت است در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مى كند، و كسى كه به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، و كسى كه وعده مى دهد و خلف وعده مى كند. مسلما اين گونه افراد منافق به معنى خاص نيستند ولى رگه هائى از نفاق در وجود آنها هست ، مخصوصا درباره رياكاران از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 101
كه فرمود: الرياء شجرة لا تثمر الا الشرك الخفى ، و اصلها النفاق !: ريا و ظاهر سازى ، درخت (شوم و تلخى ) است كه ميوه اى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است .
در اينجا توجه شما را به سخنى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) درباره منافقان جلب مى كنيم :
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزكارى سفارش مى كنم ، و از منافقان بر حذر مى دارم ، زيرا آنها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و به خطا اندازند، به رنگهاى گوناگون در مى آيند، به قيافه و زبانهاى متعدد خودنمائى مى كنند از هر وسيله اى براى فريفتن و در هم شكستن شما استفاده مى كنند، و در هر كمينگاهى به كمين شما مى نشينند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان براى فريب مردم گام بر مى دارند، از بيراهه ها حركت مى كنند، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما كردارشان دردى است درمان ناپذير، به رفاه و آسايش مردم حسد مى ورزند و (اگر به كسى بلائى وارد شود خوشحالند، اميدواران را ماءيوس مى كنند، و در هر راهى كشته اى دارند، در هر دلى راهى و در هر مصيبتى اشك ساختگى مى ريزند، مدح و تمجيد را به يكديگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى كشند، اگر چيزى بخواهند اصرار مى ورزند، و اگر ملامت كنند پرده درى مى نمايند.
4- كارشكنى هاى منافقان
نه تنها براى اسلام كه براى هر آئين انقلابى و پيشرو، منافقان خطرناكترين گروهند، آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مى كنند و از هر فرصتى براى
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 102
كارشكنى استفاده مى نمايند.
گاهى مؤ منان راستين را كه با اخلاص تمام ، سرمايه مختصرى را در راه خدا انفاق مى كردند مورد استهزاء قرار مى دادند، چنانكه قرآن مى گويد: الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم : آنها كه مؤ منان با اخلاص را به خاطر انفاقهاى كوچك اما بى ريا) مسخره مى كنند، خداوند آنها را استهزا مى كند و عذاب دردناكى در انتظارشان است (توبه 79).
و گاهى در انجمنهاى سرى خود تصميم مى گرفتند، كمكهاى مالى خود را از ياران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به كلى قطع كنند، تا از اطراف او پراكنده شوند، چنانكه در سوره منافقان آمده است هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون : آنها مى گويند كمكهاى مالى خود را از كسانى كه نزد پيامبرند قطع كنيد تا از پيرامون او پراكنده شوند، بدانيد خزائن آسمان و زمين از آن خدا است ، ولى منافقان نمى دانند (سوره منافقون آيه 7).
گاهى تصميم مى گرفتند كه پس از بازگشت از جنگ به مدينه ، دست به دست هم بدهند و با استفاده از يك فرصت مناسب مؤ منان را از مدينه بيرون كنند و مى گفتند: لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدينه باز گرديم ، عزيزان ذليلان را بيرون خواهند كرد! (منافقون 8).
و زمانى هم به بهانه هاى مختلف از قبيل جمع آورى محصولهاى كشاورزى از شركت در برنامه هاى جهاد، خوددارى كرده و در شديدترين لحظات ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تنها مى گذاشتند، و در عين حال وحشت داشتند كه پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.
به خاطر همين موضعگيريهاى بسيار خصمانه ، در آيات زيادى از قرآن ،
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 103
آماج شديدترين حملات قرار گرفتند، و يك سوره در قرآن به نام سوره منافقون پيرامون وضع آنها نازل شده است .
در سوره هاى توبه ، حشر و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن نيز مورد نكوهش فراوان قرار گرفته اند از جمله سيزده آيه از آيات همين سوره بقره از صفات آنها و عواقب شومشان سخن مى گويد.
5- فريب دادن وجدان
مشكل بزرگى كه مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند اين است كه از يكسو ماءمور بودند هر كس اظهار اسلام مى كند با آغوش باز از او استقبال كنند، و از تفتيش عقائد در مورد اشخاص خود دارى نمايند، از سوى ديگر بايد مراقب توطئه هاى منافقان باشند، منافقانى كه با قيافه حق به جانب و بنام يك فرد مسلمان ، گفتارشان مورد قبول افراد واقع مى شد در حالى كه در باطن ، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند.
اين گروه با پيش گرفتن اين راه فكر مى كردند مى توانند خداوند و مؤ منان را براى همى شه فريب دهند، در حالى كه بدون توجه خود را فريب مى دادند. تعبير به يخادعون الله و الذين آمنوا (با توجه به معنى مخادعه كه به معنى نيرنگ و خدعه از دو طرف است ) مفهوم دقيقى را ترسيم مى كند و آن اينكه آنها از يكسو بر اثر كوردلى ، اعتقاد داشتند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يك خدعه گر است كه براى حكومت بر مردم ، دين و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد ساده لوح نيز اطراف او جمع شده اند، لذا بايد در مقابل او به خدعه برخاست !، بنابراين از يكسو كار اين منافقين ، خدعه و نيرنگ بود و از سوئى ديگر درباره پيامبر بزرگ خدا نيز چنين اعتقاد غلطى داشتند.
اما جمله بعد (و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ) هر دو پندار آنها را در هم
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 104
مى كوبد، از يكسو اثبات مى كند كه تنها خدعه و نيرنگ از جانب خود آنها است و از سوى ديگر مى گويد اين خدعه و نيرنگ نيز به خودشان باز مى گردد و نمى فهمند، چرا كه سرمايه هاى اصيلى را كه خداوند براى نيل به سعادت در وجودشان آفريده ، در مسير خدعه و فريب و نيرنگ بر باد مى دهند و دست خالى از هر خير و نيكى ، با كوله بارى از گناه ، از دنيا مى روند.
البته هيچكس خدا را نمى تواند فريب بدهد، چرا كه او با خبر از آشكار و نهان است ، بنابراين تعبير به يخادعون الله يا از اين نظر است كه خدعه و نيرنگ با پيامبر و مؤ منان ، همچون خدعه و نيرنگ با خدا است ، (در موارد ديگرى از قرآن نيز ديده مى شود كه خداوند براى تعظيم پيامبر و مؤ منان خود را در صف آنها قرار مى دهد).
و يا اينكه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افكار كوتاه و ناقص خود به راستى فكر مى كردند ممكن است چيزى از خدا پنهان بماند و نظير آن نيز در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مى شود.
به هر حال ، آيه فوق ، اشاره روشنى به مساءله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مى شود كه انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فريب وجدان خويش مى زند، و كم كم براى خود اين باور را به وجود مى آورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فريب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مى گويند يكى از سران آمريكا در پاسخ اينكه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن هيروشيما، و ناكازاكى ) را بمباران اتمى كنند و حدود 200 هزار نفر كودك و پير و جوان را نابود يا ناقص سازند؟ گفته بود:
ما به خاطر صلح اين دستور را داده ايم ! كه اگر اين كار را نمى كرديم جنگ
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 105
طولانى تر مى شد و مى بايست بيش از اين مى كشتيم !!
آرى منافقان عصر ما نيز براى فريب مردم يا فريب وجدان خود از اين گفته ها و از آن كارها بسيار دارند، در حالى كه در برابر ادامه جنگ يا بمباران اتمى شهرهاى بى دفاع ، راه سوم روشنى نيز وجود داشت و آن اينكه دست از تجاوزگرى بردارند و ملتها را با سرمايه هاى كشورشان آزاد بگذارند.
بنابراين نفاق در حقيقت وسيله اى است براى فريب وجدان ، و چه دردناك است كه انسان ، اين واعظ درونى ، اين پليس همى شه بيدار و اين نماينده الهى را در درون خود، خفه كند، و يا آنچنان پرده بر روى آن بيفكند كه صدايش به گوش نرسد.
6- تجارت پر زيان
در قرآن مجيد كرارا فعاليتهاى انسان در اين دنيا به يك نوع تجارت تشبيه شده است ، و در حقيقت همه ما در اين جهان تاجرانى هستيم كه با سرمايه هاى فراوان خدا داد، سرمايه عقل ، فطرت ، عواطف ، نيروهاى مختلف جسمانى ، مواهب عالم طبيعت ، و بالاخره رهبرى انبياء، گام در اين تجارتخانه بزرگ مى گذاريم ، گروهى سود مى برند و پيروز مى شوند و سعادتمند، گروهى نه تنها سودى نمى برند بلكه اصل سرمايه را نيز از دست داده ، و به تمام معنى ورشكست مى شوند نمونه كامل گروه اول مجاهدان راه خدا هستند، چنانكه قرآن درباره آنها مى گويد: يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم : اى افراد با ايمان آيا شما را راهنمائى به تجارتى بكنم كه از عذاب دردناك رهائيتان مى بخشد (و به سعادت جاويدان رهنمونتان مى شود) ايمان به خدا و رسول او بياوريد و در راه او با مال و جان جهاد كنيد (صف 9 و 10).
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 106
و نمونه واضح گروه دوم منافقانند كه قرآن در آيات فوق ، پس از ذكر كارهاى مخرب آنها كه در لباس اصلاح و عقل ، انجام مى گيرد مى گويد آنها كسانى هستند كه هدايت را با گمراهى مبادله كردند و اين تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه مايه هدايت شد اين گروه در موقعيتى قرار داشتند كه مى توانستند بهترين راه را انتخاب كنند، آنها در كنار چشمه زلال وحى قرار داشتند، در محيطى مملو از صفا و صداقت و ايمان .
اما آنها به جاى اينكه از اين موقعيت خاص كه در طول قرون اعصار تنها نصيب گروه اندكى شده است بالاترين بهره را ببرند، هدايت را دادند و گمراهى را خريدند، هدايتى كه در درون فطرتشان بود، هدايتى كه در محيط وحى موج مى زد، همه اين امكانات را از دست دادند به گمان اينكه با اين كار مى توانند، مسلمين را در هم بكوبند و رؤ ياهاى شومى را كه در مغز خود مى پروراندند تحقق بخشند.
اين معاوضه و انتخاب غلط دو زيان بزرگ همراه داشت :
نخست اينكه سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را از دست دادند بى آنكه در مقابل آن سودى ببرند.
و ديگر اينكه حتى به نتيجه شوم مورد نظر خود نيز نرسيدند زيرا اسلام با سرعت پيشرفت كرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و اين منافقان نيز رسوا شدند.
سوره بقره آیه 3-5
( 0 Votes )
- توضیحات
- منتشر شده در سه شنبه, 22 اسفند 1391 09:28
- نوشته شده توسط اپراتور Sahand-Kavir.Com
آيه 3 - 5
آيه و ترجمه
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(3)
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِك وَ بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(4)
أُولَئك عَلى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(5)
ترجمه : |
3 (پرهيزكاران ) آنها هستند كه به غيب (آنچه از حس پوشيده و پنهان است ) ايمان مى آورند، و نماز را بر پا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنها روزى دادهايم انفاق مى كنند.
4 آنها به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين نازل گرديده ) ايمان مى آورند، و به رستاخيز يقين دارند.
5 آنان را خداوند هدايت كرده ، و آنهارستگارانند.
تفسير: |
آثار تقوا در روح و جسم انسان
قرآن در آغاز اين سوره ، مردم را در ارتباط با برنامه و آئين اسلام به سه گروه متفاوت تقسيم مى كند:
1 ((متقين )) (پرهيزكاران ) كه اسلام را در تمام ابعادش پذيرا گشته اند.
2 ((كافران )) كه درست در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به كفر
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 70
خود معترفند و از گفتار و رفتار خصمانه در برابر اسلام ابا ندارند.
3 ((منافقان )) كه داراى دو چهره اند، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف ، مخالف اسلامند، البته چهره اصلى آنها همان چهره كفر است ولى تظاهرات اسلامى نيز دارند.
بدون شك زيان اين گروه براى اسلام بيش از گروه دوم است و به همين سبب خواهيم ديد كه قرآن با آنها برخورد شديدترى دارد.
البته اين موضوع مخصوص اسلام نيست ، تمام مكتبهاى جهان با اين سه گروه روبرو هستند، يا مؤ من به آن مكتب ، يا مخالف آشكار، و يا منافق محافظه كار، و نيز اين مساءله اختصاص به زمان معينى ندارد، بلكه در همه ادوار جهان بوده است .
در آيات مورد بحث سخن از گروه اول است ، ويژگيهاى آنها را از نظر ايمان و عمل در پنج عنوان مطرح مى كند (ايمان به غيب اقامه نماز انفاق از همه مواهب ايمان به دعوت همه انبياء و ايمان به رستاخيز).
1 ايمان به غيب
نخست مى گويد: آنها كسانى هستند كه ايمان به غيب دارند (الذين يؤ منون بالغيب ).
((غيب و شهود)) دو نقطه مقابل يكديگرند، عالم شهود عالم محسوسات است ، و جهان غيب ، ماوراء حس ، زيرا غيب در اصل به معنى چيزى است كه پوشيده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حس ما پوشيده است به آن غيب گفته مى شود، در قرآن كريم مى خوانيم عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم : ((خداوندى كه به غيب و شهود، پنهان و آشكار دانا است و او است خداوند بخشنده و رحيم )) (حشر 22).
ايمان به غيب درست نخستين نقطه اى است كه مؤ منان را از غير آنها جدا
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 71
مى سازد و پيروان اديان آسمانى را در برابر منكران خدا و وحى و قيامت قرار مى دهد و به همين دليل نخستين ويژگى پرهيزكاران ايمان به غيب ذكر شده است .
مؤ منان مرز جهان ماده را شكافته ، و خويش را از چهار ديوارى آن گذرانده اند، آنها با اين ديد وسيع با جهان فوق العاده بزرگترى ارتباط دارند در حالى كه مخالفان آنها اصرار دارند انسان را همچون حيوانات در چهار ديوارى جهان ماده محدود كنند، و اين سير قهقرائى را تمدن و پيشرفت و ترقى نام مى نهند!
در مقايسه ((درك و ديد)) اين دو، به اينجا مى رسيم كه ((مؤ منان به غيب )) عقيده دارند جهان هستى از آنچه ما با حس خود درك مى كنيم بسيار بزرگتر و وسيعتر است ، سازنده اين عالم آفرينش ، علم و قدرتى بى انتها، و عظمت و ادراكى بى نهايت دارد، او ازلى و ابدى است . و عالم را طبق يك نقشه بسيار حساب شده و دقيق پى ريزى كرده ، در جهان انسانها، روح انسانى فاصله زيادى آنان و حيوانات ايجاد كرده ، مرگ به معنى فنا و نابودى نيست ، بلكه يكى از مراحل تكاملى انسان و دريچه اى است به جهان وسيعتر و پهناورتر.
در حالى كه يك فرد مادى معتقد است جهان هستى محدود است به آنچه ما مى بينيم و علوم طبيعى براى ما ثابت كرده است : قوانين طبيعت يك سلسله قوانين جبرى است كه بدون هيچگونه نقشه و برنامه اى پديد آورنده اين جهان است ، نيروى خلاقه عالم حتى به اندازه يك كودك خردسال هم عقل و شعور ندارد، بشر جزئى از طبيعت است و پس از مرگ همه چيز پايان مى گيرد، بدن او متلاشى مى گردد، و اجزاى آن بار ديگر به مواد طبيعى مى پيوندند، بقائى براى انسان نيست و ميان او و حيوان چندان فاصله اى وجود ندارد.
آيا اين دو انسان با اين دو طرز تفكر با هم قابل مقايسه اند ؟! آيا خط سير زندگى و رفتار آنها در اجتماع يكسان است .
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 72
اولى نمى تواند از حق و عدالت و خير خواهى و كمك به ديگران صرف نظر كند، و دومى دليلى براى هيچگونه از اين امور نمى بيند، مگر آنچه در زندگى مادى او براى امروز يا فردا اثر داشته باشد، به همين دليل در دنياى مؤ منان راستين برادرى است و تفاهم ، پاكى است و تعاون ، در حالى كه در دنيائى كه ما ديگرى بر آن حكومت مى كند، استعمار است و استثمار، و خونريزى است و غارت و چپاول ، و اگر مى بينيم قرآن نقطه شروع تقوى را در آيات فوق ، ايمان به غيب دانسته دليلش همين است .
در اينكه آيا ايمان به غيب در اينجا تنها اشاره به ايمان به ذات پاك پروردگار است ، و يا غيب در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه عالم وحى و رستاخيز و جهان فرشتگان و به طور كلى آنچه ماوراى حس است شامل مى شود، در مفسران بحث است .
از آنچه در بالا گفتيم كه ايمان به جهان ماوراء حس ، نخستين نقطه جدائى مؤ منان از كافران است روشن مى شود كه غيب در اينجا داراى همان مفهوم وسيع كلمه مى باشد، به علاوه تعبير آيه مطلق است ، و هيچگونه قيدى در آن وجود ندارد كه به معنى خاصى محدودش كنيم .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) غيب در آيه فوق تفسير به امام غائب حضرت مهدى سلام الله عليه شده كه به عقيده ما هم اكنون زنده است و از ديده ها پنهان مى باشد، منافاتى با آنچه در بالا گفتيم ندارد، چرا كه رواياتى كه در تفسير آيات وارد شده و نمونه هاى فراوانى از آن را بعدا ملاحظه خواهيد كرد غالبا مصداقهاى خاصى را بيان مى كند، بى آنكه به آن مصداق محدود باشد، روايات فوق در حقيقت مى خواهد وسعت معنى ايمان به غيب و شمول آن را حتى نسبت به امام غائب (عليه السلام ) مجسم كند، حتى مى توان گفت ايمان به غيب
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 73
معنى وسيعى دارد كه ممكن است با گذشت زمان حتى مصداقهاى تازهاى پيدا كند.
2 ارتباط با خدا
ويژگى ديگر پرهيزگاران آنست كه : نماز را بر پا مى دارند (و يقيمون الصلوة ).
((نماز)) كه رمز ارتباط با خدا است ، مؤ منانى را كه به جهان ماوراء طبيعت راه يافته اند در يك رابطه دائمى و همى شگى با آن مبدء بزرگ آفرينش نگه مى دارد آنها تنها در برابر خدا سر تعظيم خم مى كنند، و تنها تسليم آفريننده بزرگ جهان هستى هستند، و به همين دليل ديگر خضوع در برابر بتها، و يا تسليم شدن در برابر جباران و ستمگران ، در برنامه آنها وجود نخواهد داشت .
چنين انسانى احساس مى كند از تمام مخلوقات ديگر فراتر رفته ، و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد، و اين بزرگترين عامل تربيت او است .
كسى كه شبانه روز حد اقل پنج بار در برابر خداوند قرار مى گيرد، و با او به راز و نياز مى پردازد، فكر او، عمل او گفتار او، همه خدائى مى شود، و چنين انسانى چگونه ممكن است بر خلاف خواست او گام بردارد (مشروط بر اينكه راز و نيازش به درگاه حق ، از جان و دل سرچشمه گيرد و با تمام قلب رو به درگاهش آورد).
3 ارتباط با انسانها
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مى كند((و از تمام مواهبى كه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند)) (و مما رزقناهم ينفقون ).
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 74
قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مى كنند) بلكه مى گويد ((مظما رزقناهم )) (از آنچه به آنها روزى داديم ) و به اين ترتيب مساءله ((انفاق )) را آنچنان تعميم مى دهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مى گيرد.
بنابر اين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود، بلكه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود، و خلاصه از تمام سرمايه هاى خويش به آنها كه نياز دارند مى بخشند، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند.
نكته ديگر اينكه : انفاق يك قانون عمومى در جهان آفرينش و مخصوصا در سازمان بدن هر موجود زنده است ، قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلولها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاه هاى بدن انسان ، همه از نتيجه كار خود دائما انفاق مى كنند، و اصولا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.
ارتباط با انسانها در حقيقت نتيجه ارتباط و پيوند با خدا است ، انسانى كه به خدا پيوسته و به حكم جمله مما رزقناهم همه روزيها و مواهب را از خدا مى داند، نه از ناحيه خودش ، عطاى خداوند بزرگى مى داند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته ، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمى شود بلكه خوشحال است ، چرا كه مال خدا را به بندگان او داده ، اما نتائج و بركات مادى و معنويش را براى خود خريده است ، اين طرز تفكر، روح انسان را از بخل و حسد پاك مى كند، و جهان تنازع بقا را به دنياى تعاون تبديل مى سازد دنيائى كه هر كس در آن خود را مديون مى داند كه از مواهبى كه دارد در اختيار
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 75
همه نيازمندان بگذارد، همچون آفتاب نورافشانى كند بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشد.
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير جمله و مما رزقناهم ينفقون فرمود: ان معناه و مما علمناهم يبثون :((مفهوم آن اين است از علوم و دانشهائى كه به آنها تعليم داده ايم نشر مى دهند، و به نيازمندان مى آموزند)).
بديهى است مفهوم اين سخن آن نيست كه انفاق مخصوص به علم است ، بلكه چون غالبا نظرها در مساءله انفاق متوجه انفاق مالى مى شود امام با ذكر اين نوع انفاق معنوى مى خواهد گستردگى مفهوم انفاق را روشن سازد.
ضمنا از اينجا به خوبى روشن كه انفاق در آيه مورد بحث خصوص زكات واجب ، يا اعم از زكات واجب و مستحب نيست ، بلكه معنى وسيعى دارد كه هر گونه كمك بلاعوضى را در بر مى گيرد.
4 ويژگى ديگر پرهيزكاران ايمان به تمام پيامبران و برنامه هاى الهى است ، قرآن مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند)) (و الذين يؤ منون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ).
و به اين ترتيب نه تنها اختلافى از نظر اصول و اساس در دعوت انبياء نمى بينند بلكه آنها را معلمان و مربيان هماهنگى مى دانند كه يكى پس از ديگرى در اين آموزشگاه بزرگ جهان انسانيت براى پيش بردن انسانها در سير تكامليشان گام مى گذارند آنها نه تنها اديان آسمانى را مايه تفرقه و نفاق نمى شمرند، بلكه با توجه به وحدت اصولى آنها، وسيله اى براى ارتباط و پيوند ميان انسانها مى دانند.
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 76
كسانى كه داراى اين درك و ديد باشند، روح خود را از تعصب پاك مى سازند و به آنچه همه پيامبران الهى براى هدايت و تكامل انسانها آورده اند، ايمان پيدا مى كنند، همه هاديان و راهنمايان راه توحيد را محترم مى شمرند.
البته ايمان به دستورات پيامبران پيشين مانع از آن نخواهد بود كه فكر و عمل خود را با آئين آخرين پيامبر كه آخرين حلقه سلسله تكاملى اديان است تطبيق دهند چرا كه اگر غير از اين كنند در مسير تكامل خود گامى به عقب برداشته اند.
5 ايمان به رستاخيز آخرين صفتى است كه در اين سلسله از صفات براى پرهيزگاران بيان شده است آنها به آخرت قطعا ايمان دارند (وبالاخرة هم يوقنون ).
آنها يقين دارند كه انسان ، مهمل و عبث و بى هدف آفريده نشده ، آفرينش براى او خط سيرى تعيين كرده است كه با مرگ هرگز پايان نمى گيرد، چرا كه اگر در همينجا همه چيز ختم مى شد مسلما اين همه غوغا براى اين چند روز زندگى ، عبث و بيهوده بود.
او اعتراف دارد كه عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نيست كه اعمال ما در اين جهان ، بى حساب و پاداش باشد.
اين اعتقاد به او آرامش مى بخشد، از فشارهائى كه در طريق انجام مسئوليتها بر او وارد مى شود نه تنها رنج نمى برد بلكه از آن استقبال مى كند، همچون كوه در برابر حوادث مى ايستد، در برابر بى عدالتيها تسليم نمى شود، و مطمئن است كوچكترين عمل نيك و بد پاداش و كيفر دارد، بعد از مرگ به جهانى وسيعتر كه خالى از هر گونه ظلم و ستم است انتقال مى يابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند مى شود.
ايمان به آخرت ، يعنى شكافتن ديوار عالم ماده و ورود در محيطى عاليتر
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 77
و والاتر كه اين جهان ، مزرعهاى براى آن ، و آموزشگاهى براى آمادگى هر چه بيشتر در برابر آن ، محسوب مى شود، حيات و زندگى اين جهان هدف نهائى نيست بلكه جنبه مقدماتى دارد، و دوران سازندگى براى جهان ديگر است .
زندگى در اين جهان همچون زندگى دوران جنينى است كه هرگز هدف آفرينش انسان آن نبوده ، بلكه يك دوران تكاملى است براى زندگى ديگرى ، ولى تا اين چنين سالم و دور از هر گونه عيب متولد نشود در زندگى بعد از آن خوشبخت و سعادتمند نخواهد بود.
ايمان به رستاخيز اثر عميقى در تربيت انسانها دارد، به آنها شهامت و شجاعت مى بخشد، زيرا بر اساس آن ، اوج افتخار در زندگى اين جهان ((شهادت )) در راه يك هدف مقدس الهى است كه آن محبوبترين اشياء براى فرد با ايمان و آغازى است براى يك زندگى ابدى و جاودانى .
ايمان به قيامت انسانرا در برابر گناه كنترل مى كند، و به تعبير ديگر گناهان ما با ايمان به خدا و آخرت نسبت معكوس دارند، به هر نسبت كه ايمان قويتر باشد گناه كمتر است ، در سوره ص آيه 26 مى خوانيم خداوند به داود مى فرمايد: و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب : ((از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از مسير الهى گمراه مى سازد، كسانى كه از طريق الهى گمراه شوند عذاب دردناكى دارند، چرا كه روز قيامت را فراموش كردند)) آرى اين فراموشى روز جزا، سرچشمه انواع طغيانها و ستمها و گناهان است و آنها هم سرچشمه عذاب شديد.
آخرين آيه مورد بحث ، اشاره اى است به نتيجه و پايان كار مؤ منانى كه صفات پنجگانه فوق را در خود جمع كرده اند، مى گويد: ((اينها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند)) (اولئك على هدى من ربهم ).
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 78
و اينها رستگارانند (و اولئك هم المفلحون ).
در حقيقت هدايت آنها و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است و تعبير ((به من ربهم )) اشاره به همين حقيقت است .
جالب اينكه مى گويد:((على هدى من ربهم )) اشاره به اينكه هدايت الهى همچون مركب راهوارى است كه آنها بر آن سوارند، و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مى روند (زيرا ميدانيم كلمه((على )) معمولا در جائى به كار مى رود كه مفهوم تسلط و علو و استيلاء را مى رساند).
ضمنا تعبير به ((هدى )) (به صورت نكره ) اشاره به عظمت هدايتى است كه از ناحيه خداوند شامل حال آنها مى شود، يعنى آنها هدايتى بس عظيم دارند.
و نيز تعبير به ((هم المفلحون )) با توجه به آنچه در علم معانى و بيان گفته شده دليل بر انحصار است ، يعنى تنها راه رستگارى راه اين گروه است كه با كسب پنج صفت ويژه مشمول هدايت الهى گشته اند.
نكته ها
1- استمرار در طريق ايمان و عمل
در آيات فوق در همه جا از فعل مضارع كه معمولا براى استمرار است استفاده شده (يؤ منون بالغيب يقيمون الصلوة ينفقون و بالاخرة هم يوقنون ) و اين نشان مى دهد كه پرهيزگاران و مؤ منان راستين كسانى هستند كه در برنامه هاى
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 79
ود، ثبات و استمرار دارند، فراز و نشيب زندگى در روح و فكر آنها اثر نمى گذارد و خللى در برنامه هاى سازنده آنها ايجاد نمى كند.
آنها در آغاز روح حق طلبى دارند و همان سبب مى شود كه به دنبال دعوت قرآن بروند و سپس دعوت قرآن ، اين ويژگيهاى پنجگانه را در آنان ايجاد مى كند.
2- حقيقت تقوا چيست ؟
((تقوا)) در اصل از ماده ((وقايه )) به معنى نگهدارى يا خويشتن دارى است و به تعبير ديگر يك نيروى كنترل درونى است كه انسان را در برابر طغيان شهوات حفظ مى كند، و در واقع نقش ترمز نيرومندى را دارد كه ماشين وجود انسان را در پرتگاه ها حفظ و از تندرويهاى خطرناك ، باز مى دارد.
به همين دليل امير مؤ منان على (عليه السلام ) تقوا را به عنوان يك دژ نيرومند در برابر خطرات گناه شمرده است ، آنجا كه مى فرمايد: اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز:((بدانيد اى بندگان خدا تقوا دژى است مستحكم و غير قابل نفوذ.))
در احاديث اسلامى و همچنين كلمات دانشمندان ، تشبيهات فراوانى براى تجسم حالت تقوا بيان شده است امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد:
الا و ان التقوى مطايا ذلل ، حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة :
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 80
تقوا همچون مركبى است راهوار كه صاحبش بر آن سوار است و زمامش در دست او است و تا دل بهشت او راه پيش مى برد))!.
بعضى ، تقوا را به حالت كسى تشبيه كرده اند كه از يك سرزمين پر از خار عبور مى كند، سعى دارد دامن خود را كاملا برچيند و با احتياط گام بردارد مبادا نوك خارى در پايش بنشيند، و يا دامنش را بگيرد.
((عبد الله )) معتز اين سخن را به شعر در آورده است و مى گويد:
خل الذنوب صغيرها |
و كبيرها فهو التقى |
و اصنع كماش فوق ار |
ض الشوك يحذر ما يرى |
لا تحقرن صغيرة |
ان الجبال من الحصى |
((گناهان را از كوچك و بزرگ ترك كن كه حقيقت تقوا همين است .))
((همچون كسى باش كه در يك زمين پر خار با نهايت احتياط گام بر مى دارد.))
(( گناهان صغيره را كوچك مشمر كه كوه ها از سنگ ريزه ها تشكيل مى شود)).
ضمنا از اين تشبيه به خوبى استفاده مى شود كه تقوا به اين نيست كه انسان انزوا و گوشه گيرى انتخاب كند، بلكه بايد در دل اجتماع باشد و اگر اجتماع آلوده بوده خود را حفظ كند.
در هر صورت اين حالت تقوا و كنترل نيرومند معنوى ، روشنترين آثار ايمان به ((مبدء)) و ((معاد)) يعنى خدا و رستاخيز است ، و معيار فضيلت و افتخار انسان و مقياس سنجش شخصيت او در اسلام محسوب مى شود تا آنجا كه جمله ((ان اكرمكم عند الله اتقاكم )) به صورت يك شعار جاودانى اسلام در آمده است (حجرات آيه 14).
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 81
على (عليه السلام ) مى فرمايد: ان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة :((تقوا و ترس از خدا، كليد گشودن هر در بستهاى است ، ذخيره رستاخيز، و سبب آزادى از بردگى شيطان و نجات از هر هلاكت است )) (نهج البلاغه خطبه 230).
ضمنا بايد توجه داشت كه تقوا داراى شاخه ها و شعبى است ، تقواى مالى و اقتصادى تقواى جنسى ، و اجتماعى ، و تقواى سياسى و مانند اينها.
مقالات دیگر...
منوی اصلی
پایگاه مراجع تقلید
-
امام خمینی (ره)
- آیت الله خامنه ای
- آیت الله تبریزی
- آیت الله سیستانی
-
آیت الله شاهرودی
- آیت الله مکارم شیرازی
- آیت الله فاضل لنکرانی
- آيت الله صافي گلپايگاني
- آيت الله بهجت
- آيت الله نوري همداني
- آيت الله محمد علي گرامي
- آيت الله ابوالقاسم خوئي
- آيت الله جعفر سبحاني
- آيت الله مظاهري اصفهاني
- آيت الله عبداله جوادي آملي
- آيت الله زنجاني
- آيت الله علوي گرگاني
- آيت الله روحاني
- آيت الله وحيد خراساني
- آيت الله ملكوتي
- آيت الله اراكي